Dictiornary-Farsi | خشمگین یا متغیر بنظر امدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to lool black	خشمگین یا متغیر بنظر امدن


Other Matches

look black	متغیر بنظر امدن
seemed	بنظر امدن
seems	بنظر امدن
seem	بنظر امدن
purported	بنظر امدن
purports	بنظر امدن
purporting	بنظر امدن
purport	بنظر امدن
beseem	بنظر امدن
blur	نامشخص بنظر امدن
blurred	نامشخص بنظر امدن
blurs	نامشخص بنظر امدن
blurring	نامشخص بنظر امدن
beseem	مناسب بنظر امدن
to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
declaring	معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declares	معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declare	معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
in my opinion	بنظر من
looking	بنظر اینده
face value <idiom>	بنظر با ارزش رسیدن
So it appears ( looks , seems ) that …	اینطور بنظر می آید که ...
hulks	بزرگ بنظر رسیدن
hulk	بزرگ بنظر رسیدن
on end <idiom>	بنظر به پایان رسیده
he looks brave	او شجاع بنظر میرسد
it sounds false	دروغ بنظر میرسد
She has a foreign appearance.	ظاهرش خارجی بنظر می آید
the price was not reasonable	بهای ان معقول بنظر نمیرسید
Playing football is not my idea of fun .	فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
To bring something to someones notice ( attention ) .	چیزی را بنظر کسی رساندن
He seems to have a vulgar tongue.	آدم دهن دریده ای بنظر می آید
may it please your excellency	اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
have the last laugh <idiom>	باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .	رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
The two parties seem irreoncilable.	طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to have a lot of confidence.	خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability .	بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
turn the tide <idiom>	چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
objectify	بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well	گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
long shot <idiom>	شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
to sugar-coat the pill [American E] <idiom>	چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom>	چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom>	چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
variable recoil	سیستم عقب نشینی متغیر دستگاه عقب نشینی متغیر
waxy	خشمگین
exasperating	خشمگین
exasperates	خشمگین
exasperated	خشمگین
exasperate	خشمگین
out of temper	خشمگین
in a fury	خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
irate <adj.>	خشمگین
snarly	خشمگین
snuffy	خشمگین
wroth	خشمگین
wrathful	خشمگین
pissed	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
furious <adj.>	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
angry <adj.>	خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
exasperate	خشمگین کردن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
enrages	خشمگین کردن
enraged	خشمگین کردن
enrage	خشمگین کردن
to f. angry	خشمگین شدن
exasperated	خشمگین کردن
rabid	خشمگین هار
exasperates	خشمگین کردن
to move to anger	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
to w up to fury	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
in a stew	دل واپس خشمگین
ensnarl	خشمگین کردن
to get excited	خشمگین شدن
to fly into a rage	خشمگین شدن
to fly in to passion	خشمگین شدن
indignant	رنجیده خشمگین
enraging	خشمگین کردن
loath loth	منفور خشمگین
ensnare	خشمگین کردن
incensed	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
boils	خشمگین شدن
boiled	خشمگین شدن
boil	خشمگین شدن
to get one's monkey up	خشمگین شدن
snarls	خشمگین ساختن
incenses	خشمگین کردن
vext	خشمگین کردن
snarling	خشمگین ساختن
snarled	خشمگین ساختن
snarl	خشمگین ساختن
he was in his tantrum	خشمگین بود
incense	خشمگین کردن
infuriation	خشمگین سازی
ensnares	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
ensnared	خشمگین کردن
dark bulb	نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
provokes	برافروختن خشمگین کردن
tarre	خشمگین کردن ازردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
provoke	برافروختن خشمگین کردن
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
angered	غضب خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
anger	غضب خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
infuriate	بسیار خشمگین کردن
angering	غضب خشمگین کردن
snappish	خشمگین دارای مزه بد
infuriating	بسیار خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
to fall into a rage or passion	خشمگین شدن ازجادر رفتن
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
growled	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
variables	متغیر
conversional	متغیر
technical	متغیر
variable	متغیر
unsteadily	متغیر
fitful	متغیر
indignant	متغیر
transitive	متغیر
uneven	متغیر
vicissitudinous	متغیر
varier	متغیر
fluid	متغیر
protean	متغیر
unsteady	متغیر
average variable cost	متغیر
variative	متغیر
variate	متغیر
fluids	متغیر
floating	متغیر
variant	متغیر
this story is improbable	این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
diorama	تصاویر متغیر
distal variable	متغیر دوربرد
dummy variable	متغیر تصنعی
dummy variable	متغیر ساختگی
cut up rough	متغیر شدن
variable resistance	مقاومت متغیر
adjustable resistance	مقاومت متغیر
adjustable coupling	جفتگیری متغیر
variable condenser	خازن متغیر
adjustable condenser	خازن متغیر
address variable	متغیر نشانی
binary variable	متغیر دودویی
dynamical variable	متغیر دینامیکی
dependent variable	متغیر وابسته
dependent variable	متغیر تابع
continuous variable	متغیر پیوسته
chatoyancy	درخشندگی متغیر
chatoyance	درخشندگی متغیر
causal variable	متغیر سببی
boolean variable	متغیر بولی
binary variable	متغیر دودوئی
basic variable	متغیر اساسی
basic variable	متغیر اصلی
autonomous variable	متغیر مستقل
associative variable	متغیر انجمنی