Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 87 (6 milliseconds)
English
Persian
drainer
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
Other Matches
decoy duck
مرغابی ای که مرغان دیگررابدام میاندازد
extrusive
بیرون اندازنده
ejaculatory
بیرون اندازنده
actuator
بکار اندازنده
gremial
پارچهای که اسقف هنگام اجرای برخی ایین هاروی دامن میاندازد
kick starter
اهرم راه اندازنده
adverbial
فرفی
gyle fat
فرفی که درابجوسازی برای تخمیربکارمیرود
cornucopia
فرفی شبیه بشاخ یا قیف
gyle tun
فرفی که درابجوسازی برای تخمیربکارمیرود)
to dash a vessel to pieces
فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
eye cup
فرفی که چشم رادران نگاه داشته
fire pot
فرفی که ازاتش یامواداتشگیرپرکرده پرت میکردند
to gauge a vessel
مظروف فرفی راپیمودن یااندازه گرفتن
dripping pan
فرفی که چکیده کباب دران میریزد
gallonage
فرفیت چیزی بر حسب گالن تعداد گالنی که فرفی گنجایش دارد
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
scatterings
چیزهای پراکنده
the inevitable
چیزهای عادی
the sublime
چیزهای بلندوعالی
inanimate objects
چیزهای بیجان
incidentals
چیزهای کوچک
gaudery
چیزهای کم بها
inflammables
چیزهای اتشگیر
inflammable substances
چیزهای اتشگیر
post matter
چیزهای پستی
valuables
چیزهای بهادار
bygone
چیزهای گذشته
munching
چیزهای جویدنی
munches
چیزهای جویدنی
munched
چیزهای جویدنی
munch
چیزهای جویدنی
trivia
چیزهای بی اهمیت
oddment
چیزهای متفرقه
cates
چیزهای لذیذ
by gone
چیزهای گذشته
among others
میان چیزهای دیگر
to compare oppsites
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
microtomy
بریدن چیزهای ریز
available amount
مقدار
[چیزهای]
در دسترس
among other things
میان چیزهای دیگر
inter alia
میان چیزهای دیگر
coconsciousness
ادراک چیزهای یکسان
paleology
دانش چیزهای کهنه
impediment
چیزهای دست و پاگیر
coconscious
ادراک چیزهای یکسان
Well what do you know!Well i never!
بحق چیزهای نشنیده !
impediments
چیزهای دست و پاگیر
appurtenence
اسباب چیزهای وابسته
impedimenta
چیزهای دست و پا گیر
pretty pretties
چیزهای قشنگ و نادان فریب
to compare apples and oranges
<idiom>
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
to i. on particulars
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
gimceackery
چیزهای قشنگ وبی مصرف
bye
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
microphotography
عکس برداری از چیزهای خرد
byes
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
plexus
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
interposition
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
scrape together
<idiom>
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
see things
<idiom>
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
irrespectively
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
luff
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
She is fond of sweet things.
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
other things being equal
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
supemundane
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
bathos
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
forklift
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
gutter man
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
papier
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
nympholepsy
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
matelote
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
presentationism
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
fryer
سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
bit map
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com