English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English Persian
groove خط انداختن شیار دار کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
Other Matches
grooves شیار کردن فرورفتگی خان شیار
groove شیار کردن فرورفتگی خان شیار
back frow اولین شیار ایجاد شده توسط گاواهن که به شیار مرده معروف است
track pitch گام شیار درجه شیار
ridges شیار دار کردن
ridge شیار دار کردن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
flute لبه دار کردن شیار
raggle سنگ را شیار دار کردن
slotting شیار دراوردن رنده کردن چاک
slots شیار دراوردن رنده کردن چاک
slot شیار دراوردن رنده کردن چاک
plough شخم کردن شیار کردن
ploughs شخم کردن شیار کردن
ploughed شخم کردن شیار کردن
plows شخم کردن شیار کردن
plowed شخم کردن شیار کردن
plowing شخم کردن شیار کردن
plow شخم کردن شیار کردن
list شیار کردن اماده کردن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
to set off انداختن برابر کردن
launched انداختن پرت کردن
slotting انداختن چفت کردن
lay aside پس انداز کردن انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
tossing پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
launching انداختن پرت کردن
hurtle پرت کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
hurtled پرت کردن انداختن
toss پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
put تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
spit سوراخ کردن تف انداختن
slots انداختن چفت کردن
spits سوراخ کردن تف انداختن
launches انداختن پرت کردن
slot انداختن چفت کردن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
putting تعویض کردن انداختن
defect skipping روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
deface ازشکل انداختن محو کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
kidded دست انداختن مسخره کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
operate اداره کردن راه انداختن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
retards عقب انداختن اهسته کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
operated اداره کردن راه انداختن
operates اداره کردن راه انداختن
backs پشتی کردن پشت انداختن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tracks شیار
stria شیار
slots شیار
notche شیار
wake شیار
waked شیار
wakes شیار
fillister plough شیار
tracked شیار
ruts خط شیار
guideway شیار
scores شیار
scored شیار
chamfer شیار
rut خط شیار
score شیار
track شیار
corrugation شیار
sulcus شیار
grooves شیار
rucks خط شیار
rakes شیار
groove شیار
raking شیار
fissures شیار
splineway شیار
ruck خط شیار
fissure شیار
flute شیار
slotting شیار
slot شیار
rake شیار
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
thread شیار برجستگی
alternate track شیار جایگزین
alternate track شیار تغییرپذیر
armature pocket شیار ارمیچر
head per track disk دیسک با هد هر شیار
armature slot شیار ارمیچر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com