English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
Search result with all words
mach stem جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
Other Matches
concurrence تلاقی دو نیرو در یک خط عملیات نقطه تلاقی همزمان بودن
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
weaving تلاقی
anastomois تلاقی
conflux تلاقی
confluence تلاقی
anastomosis تلاقی
tangency تلاقی
collision تلاقی
collisions تلاقی
confluences تلاقی
commissure محل تلاقی
intersection point نقطه تلاقی
interactional points نقاط تلاقی
point of intersection نقطه تلاقی
meeting تلاقی همایش
incidence matrix ماتریس تلاقی
vanishing point نقطه تلاقی
gantlet تلاقی کردن
crossing points نقطه تلاقی
meetings تلاقی همایش
crossing point نقطه تلاقی
groins محل تلاقی دوطاق
groin محل تلاقی دوطاق
outfall محل تلاقی دوابریز
redezvous محل تلاقی یکانها
crossing نقطه تلاقی دوراهی
countered باجه تلاقی کردن
counter باجه تلاقی کردن
countering باجه تلاقی کردن
quits بی حساب تلاقی شده
gantlet : محل تلاقی دو خط راه اهن
confluence اتصال یا تلاقی دو نهر همریختنگاه
confluences اتصال یا تلاقی دو نهر همریختنگاه
concourse محل تلاقی چندخیابان یا جاده
concourses محل تلاقی چندخیابان یا جاده
weaving distance طول تلاقی مسافت همبری
meetings تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
pitch curves تلاقی سطوح طرفین دندانه
meeting تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
csma/cd دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
creasing محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
crease محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
creases محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
creased محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
telematics نقطه تلاقی راه دور وپردازش خودکار اطلاعات
buttock lines نیمرخ تلاقی صفحات قائم باسطح اجسام صلب
carrier sense detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
passing place محل پیش بینی شده برای تلاقی در راههای شوسهای
junction well چاهها یا گودالهایی که درمحل تلاقی تغییر شیب زهکشهای زیرزمینی ایجادمیگردند
relief hole سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
resumed حاصل
resume حاصل
perquisite حاصل
barren <adj.> بی حاصل
adnate حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
fruitage حاصل
resumes حاصل
resuming حاصل
outgrowth حاصل
outcomes حاصل
outcome حاصل
perquisites حاصل
products حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
yield حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
yielded حاصل
upshot حاصل
unfruitful بی حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
yields حاصل
unutilized بی حاصل
infertile بی حاصل
resulting حاصل
nonproductive بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
product حاصل
result حاصل
outgrwth حاصل
resulted حاصل
sum کل [حاصل جمع]
products حاصل حاصلضرب
total کل [حاصل جمع]
products حاصل ضرب
product حاصل ضرب
amount حاصل جمع
amount کل [حاصل جمع]
negotiation result حاصل مذاکرات
negotiation outcome حاصل مذاکرات
result of the negotiations حاصل مذاکرات
nonproductive labor کار بی حاصل
redemption yield حاصل بازخرید
paper blockade محاصره بی حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
pinguid حاصل خیز
yielder حاصل دهنده
gleby حاصل خیز
feracity حاصل خیزی
growth اثر حاصل
cabonic حاصل از کربن
steam fog مه حاصل از بخار اب
earning yield حاصل عواید
emblements حاصل زمین
feracious حاصل خیز
foodful حاصل خیز
to be derived حاصل شدن
product حاصل حاصلضرب
acquire حاصل کردن
affording حاصل کردن
sums حاصل جمع
gets حاصل کردن
barren بی ثمر بی حاصل
sum حاصل جمع
productions حاصل دادن
production حاصل دادن
productive مولد پر حاصل
getting حاصل کردن
totaling حاصل جمع
totaled حاصل جمع
total حاصل جمع
fattened حاصل خیزکردن
fattens حاصل خیزکردن
afford حاصل کردن
afforded حاصل کردن
karma حاصل کردارانسان
fatten حاصل خیزکردن
affords حاصل کردن
totalled حاصل جمع
get حاصل کردن
proceeds حاصل فروش
totalling حاصل جمع
totals حاصل جمع
yielded محصول حاصل
growths اثر حاصل
yields محصول حاصل
heir ارث بر حاصل
yield محصول حاصل
throughput حاصل کار
partial sum حاصل جمع جزئی
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
gains from trade منافع حاصل از تجارت
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
interest profit عایدی حاصل از بهره
acquiring حاصل کردن اندوختن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
lysate حاصل تجزیه سلولی
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
phantasm حاصل خیال ووهم
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
come to an agreement توافق حاصل کردن
sideways sum حاصل جمع یک وری
capital bonus سود حاصل از سرمایه
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
aftercrop حاصل دوم باره
resultant حاصل منتج شونده
eagre موج حاصل از جذر و مد
earth pressure فشار حاصل از خاک
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
sheer انحراف حاصل کردن
wave pressure فشار حاصل از موج
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
eolian رسوب حاصل از جریان باد
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
crop حاصل دادن چینه دان
blear تاری حاصل از اشک وغیره
crops حاصل دادن چینه دان
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
cropped حاصل دادن چینه دان
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com