English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (12 milliseconds)
English Persian
garotted خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garottes خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garotting خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garroted خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garrotes خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garroting خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garrotte خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garrotted خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garrottes خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
garrotting خفه سازی بطرزاسپانیولی اسباب ادم خفه کنی
Other Matches
garrote خفه سازی بطرزاسپانیولی
garotte خفه سازی بطرزاسپانیولی
dentifactor اسباب دندان سازی
vinifacteur اسباب شراب سازی
rectification یکسو سازی همسو سازی مستقیم سازی
calculating دوباره سازی یا ایجاد داده جدید از طریق فشرده سازی وقایع عددی معین
pilot materials وسایل و دست ابزارهای ماشین سازی یا مدل سازی
jagger الت کنگره سازی یادندانه سازی
ordnance plant کارخانجات اسلحه سازی یامهمات سازی
pre-treatment عملیات مقدماتی و آماده سازی [مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
one level address سازماندهی فضای ذخیره سازی که هر نوع رسانه ذخیره سازی یکسان رفتار می شوند
frustrations خنثی سازی محروم سازی
frustration خنثی سازی محروم سازی
ouster بی بهره سازی محروم سازی
subjugation مقهور سازی مطیع سازی
formularization کوتاه سازی ضابطه سازی
imagery مجسمه سازی شبیه سازی
irritancy پوچ سازی باطل سازی
erasable 1-رسانه ذخیره سازی که قابل استفاده مجدد است . 2-ذخیره سازی موقت
instrumentally با اسباب
tackling اسباب
removers اسباب کش
free hand بی اسباب
free handed بی اسباب
article اسباب
freehand بی اسباب
lash up اسباب
geap اسباب
fixings اسباب
doodad اسباب
doodads اسباب
dixings اسباب
whigmaleery اسباب
accouterment اسباب
apparatus اسباب
tackle اسباب
tackled اسباب
whigmaleerie اسباب
tackles اسباب
rigging اسباب
devices اسباب
device اسباب
things اسباب
remover اسباب کش
outfit اسباب
articles اسباب
outfits اسباب
contrivance اسباب
rig اسباب
rigged اسباب
gadgets اسباب
gadget اسباب
rigs اسباب
mountings اسباب
instrument اسباب
contrivances اسباب
apparel اسباب
appliances اسباب
contraption اسباب
traps اسباب
tool اسباب
contraptions اسباب
valuables اسباب
appliance اسباب
saved ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
saves ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
crimper اسباب فردادن مو
disfurnish بی اسباب کردن
inconveniencing اسباب زحمت
moved اسباب کشی
inconveniences اسباب زحمت
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
resonator اسباب ارتعاش
Luggage اسباب و اثاثیه
discommodity اسباب زحمت
purofier اسباب پاک کن
appliances اسباب کار
inconvenience اسباب زحمت
slides اسباب لغزنده
inhalator اسباب استنشاق
appliance اسباب کار
trocar اسباب بزل
stamper اسباب کوبیدن
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
fishing gear اسباب ماهیگیری
exerciser اسباب ورزش
slide اسباب لغزنده
move اسباب کشی
enginery اسباب جنگی
rectifier اسباب تقطیر
moves اسباب کشی
thing اسباب دارایی
engine موتور اسباب
paraphernalia اسباب لوازم
conspiracy اسباب چینی
utensils وسایل اسباب
utensil وسایل اسباب
tools اسباب کار
caboodle اسباب سفر
implements اسباب اجراء
causes of revelation اسباب نزول
drag اسباب لایروبی
spare اسباب یدکی
implementing اسباب اجراء
appurtenance اسباب جهاز
gears اسباب لوازم
furniture سامان اسباب
malice اسباب چینی
conspiracies اسباب چینی
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
toy اسباب بازی
toys اسباب بازی
gear اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
dragged اسباب لایروبی
drags اسباب لایروبی
kit اسباب کار
kits اسباب کار
spared اسباب یدکی
plaything اسباب بازی
military device اسباب ارتشی
playthings اسباب بازی
dumbbells اسباب ورزشی
implemented اسباب اجراء
dumbbell اسباب ورزشی
implement اسباب اجراء
symmetrical compression سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
shear اسباب برش قیچی
bauble اسباب بازی بچه
toyer سازنده اسباب بازی
partitions وسیله یا اسباب تفکیک
lay out اسباب خرده ریز
encumbered اسباب زحمت شدن
encumber اسباب زحمت شدن
baubles اسباب بازی بچه
hatcher اسباب جوجه گیری
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
encumbering اسباب زحمت شدن
to form a plot اسباب چینی کردن
instrumental drawing نقشه کشی با اسباب
powder puff اسباب پودر زنی
surveying insatrument اسباب نقشه برداری
moved اسباب کشی کردن
to shift to the new building اسباب کشی کردن
moves اسباب کشی کردن
move house اسباب کشی کردن
spurtle اسباب اتش همزن
roulette اسباب قمار چرخان
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
piano player اسباب پیانو زنی
churns بوسیله اسباب گردنده
churned بوسیله اسباب گردنده
take your w to another room اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
moonlight fliting اسباب کشی شبانه
churn بوسیله اسباب گردنده
mathematical instrument اسباب نگاره کشی
purofier اسباب تصفیه گاز
encumbers اسباب زحمت شدن
move اسباب کشی کردن
partition وسیله یا اسباب تفکیک
luggage van واگن اسباب و اثاثیه
this luggage این اسباب و اثاثیه
leeches اسباب خون گیری
device دستگاه اسباب وسیله
part اسباب یدکی اتومبیل
devices دستگاه اسباب وسیله
apparatus اسباب و وسایل ژیمناستیک
equipage اسباب و لوازم جنگی
emcumber اسباب زحمت شدن
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
cumbrous اسباب زحمت پرزحمت
charge coupled device اسباب تزویج علامت
toylike مثل اسباب بازی
peelers اسباب پوست کن پلیس
coffee roaster اسباب بودادن قهوه
conspiratress اسباب چینی کردن
trangam اسباب عجیب وغریب
powder puffs اسباب پودر زنی
peeler اسباب پوست کن پلیس
leech اسباب خون گیری
vaulting پرش از روی اسباب ژیمناستیک
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
calisthenics ورزشهای تمرینی بدون اسباب
moved اسباب کشی کردن تکان
adjustments الت تعدیل اسباب تنظیم
move اسباب کشی کردن تکان
resistor اسباب مقاوم دربرابر برق
resistors اسباب مقاوم دربرابر برق
luggage lockers قفس های اسباب و اثاثیه
adjustment آلت تعدیل اسباب تنظیم
agitators اسباب بهم زدن مایعات
agitator اسباب بهم زدن مایعات
sequencer اسباب سنجش توالی وتسلسل
moves اسباب کشی کردن تکان
There is one piece missing. یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
sander اسباب شن زنی چرخ سنباده
To collect (pack)the household goods. اسباب خانه را جمع کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com