Dictiornary-Farsi | خواستنی مطالبه کردنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
exigible	خواستنی مطالبه کردنی


Other Matches

willable	خواستنی
enviable	خواستنی
desirable	خواستنی مطلوب
wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
claim for indemnification	ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
trover	دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
claiming	مطالبه
claims	مطالبه
claimed	مطالبه
demand	مطالبه
demanded	مطالبه
demands	مطالبه
claim	مطالبه
unclaimed	مطالبه نشده
energy demand	مطالبه انرژی
claimant	مطالبه کننده
demand note	مطالبه نامه
demander	مطالبه کننده
exactable	قابل مطالبه
to call in	مطالبه کردن
exaction	مطالبه بزور
charge	مطالبه بها
demandable	قابل مطالبه
omittance is no quit tance	مطالبه نکردن
undercharge	کم مطالبه کردن از
claimable	قابل مطالبه
demands	درخواست مطالبه
claimed	مطالبه کردن
claim	مطالبه کردن
demands	مطالبه کردن
demanded	مطالبه کردن
demanded	درخواست مطالبه
demand	مطالبه کردن
demand	درخواست مطالبه
claiming	مطالبه کردن
claimed <adj.> <past-p.>	مطالبه شده
charges	مطالبه بها
asked <adj.> <past-p.>	مطالبه شده
demanded <adj.> <past-p.>	مطالبه شده
claims	مطالبه کردن
unasked	مطالبه نشده ناپرسیده
demand	مطالبه تقاضا کردن
demanded	مطالبه تقاضا کردن
to make a demand on somebody	مطالبه کردن از کسی
demands	مطالبه تقاضا کردن
claim under a guarantee	مطالبه تحت ضمانتنامه
exact	بزور مطالبه کردن
claim guarantee form	مطالبه پرداخت ضمانتنامه
exacted	بزور مطالبه کردن
exacts	بزور مطالبه کردن
time deposits	مطالبه نقدی موجل از بانک
exacted	عین به زور مطالبه کردن
exact	عین به زور مطالبه کردن
exacts	عین به زور مطالبه کردن
buyer's option to duble	مقداربیشتری از مبیع مطالبه کند
pray in aid	دعوی مطالبه منافع ناشی ازمحتویات یک سند
seller's option to duble	از مقدار مبیع کم یا ثمن بیشتری مطالبه کند
property in action	مال قابل مطالبه از طریق قانونی مالکیت مورد حمایت قانون
doable	کردنی
rebuttable	رو کردنی
rebuttable	رد کردنی
discountable	کم کردنی
rejectable	رد کردنی
confutable	رد کردنی
refutable	رد کردنی
forfoitable	گم کردنی
solvency	حل کردنی
challengeable	رد کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
smokeable	دود کردنی
spendable	خرج کردنی
thinkable	فکر کردنی
spottable	پیدا کردنی
tarnishable	کدر کردنی
steerable	هدایت کردنی
tameable	رام کردنی
tamable	رام کردنی
storable	انبار کردنی
subduable	مطیع کردنی
surmountable	برطرف کردنی
suppressible	متوقف کردنی
supposable	فرض کردنی
smokable	دود کردنی
sinkable	نشست کردنی
persuadable	وادار کردنی
persuasible	وادار کردنی
pracitcable	گذار کردنی
preachable	وعظ کردنی
predicable	اطلاق کردنی
iterable	تکرار کردنی
punishability	مجازات کردنی
partible	جدا کردنی
quotable	نقل کردنی
receivable	دریافت کردنی
referable	مراجعه کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
relatable	نقل کردنی
repealable	لغو کردنی
resectable	قطع کردنی
satisfiable	راضی کردنی
seizable	ضبط کردنی
participable	شرکت کردنی
tactile	لمس کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
defensible	دفاع کردنی
believable	باور کردنی
wadable	توده کردنی
wadable	کپه کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
vindicable	حمایت کردنی
violable	غصب کردنی
subjugable	مطیع کردنی
separable	جدا کردنی
weighable	وزن کردنی
wettable	خیس کردنی
palpable	پرماسیدنی حس کردنی
tangible	لمس کردنی
tangibly	لمس کردنی
tractable	رام کردنی
credible	باور کردنی
conceivable	تصور کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
fair game	مسخره کردنی
triable	ازمایش کردنی
opposable	مخالفت کردنی
erasable	پاک کردنی
fellable	قطع کردنی
filterable	صافی کردنی
filtrable	صافی کردنی
fixable	محکم کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
fleeceable	لخت کردنی
framable	درست کردنی
dispensable	معاف کردنی
defeasible	فسخ کردنی
declinable	صرف کردنی
covetable	طمع کردنی
contrivable	تدبیر کردنی
farmable	زراعت کردنی
demurrable	اشکال کردنی
extraditable	تسلیم کردنی
enunciable	اعلام کردنی
notifiable	اخطار کردنی
escapable	فرار کردنی
eliminable	بیرون کردنی
devisable	تعبیه کردنی
erectile	راست کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
deprivable	محروم کردنی
excludable	محروم کردنی
suggestible	اشاره کردنی
extinguishable	خاموش کردنی
denotable	دلالت کردنی
importable	وارد کردنی
constrainable	مجبور کردنی
compassable	احاطه کردنی
compellable	مجبور کردنی
communicable	ابلاغ کردنی
collectible	جمع کردنی
collectable	جمع کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
applicative	اعمال کردنی
appraisable	قیمت کردنی
calculable	حساب کردنی
assumable	فرض کردنی
assurable	بیمه کردنی
operable	عمل کردنی
leviable	وضع کردنی
concealable	پنهان کردنی
condemnable	محکوم کردنی
leasable	اجاره کردنی
impotable	وارد کردنی
includable	شامل کردنی
includible	شامل کردنی
inducible	وادار کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
inscribable	محاط کردنی
conquerable	فتح کردنی
insurable	بیمه کردنی
issuable	صادر کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
eradicable	قلع و قمع کردنی
contrivable	اختراع کردنی اندیشیدنی
fixture	لوازم نصب کردنی
bills receivable	براتهای دریافت کردنی
tax-deductible	کسر کردنی از مالیات
missile	اسلحه پرتاب کردنی
injection	داروی تزریق کردنی
missiles	اسلحه پرتاب کردنی
manageably	بطور اداره کردنی
likely	باور کردنی احتمالی
supposable	تصور کردنی مفروض
likly	باور کردنی احتمالی