Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
Other Matches
catered
فراهم نمودن
catering
فراهم نمودن
cater
فراهم نمودن
caters
فراهم نمودن
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
levy in mess
نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body.
<proverb>
عقل سالم در بدن سالم.
lisps
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند
lisped
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند
lisp
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند
lisping
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که اصولا" برای پردازش داده هایی است که شامل لیست هایی می باشند
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
desires
خواسته
claimed
خواسته
claim
خواسته
wishes
خواسته
claiming
خواسته
claims
خواسته
desiring
خواسته
desire
خواسته
wished
خواسته
wants
خواسته ها
wanted
خواسته
want
خواسته
desirous
خواسته
wish
خواسته
wishing
خواسته
object of claim
خواسته
desideration
خواسته
would
خواسته
rool crush
اثر تاخوردگی
[فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
bill of particulars
شرح خواسته
object of appeal
پژوهش خواسته
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
remedy sought by plaintiff
خواسته دعوی
asked
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
claimed
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
demanded
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
object of claim
خواسته دعوی
wishful thinking
خواسته اندیشی
requests
تقاضا خواسته
requesting
تقاضا خواسته
request
تقاضا خواسته
requested
تقاضا خواسته
object of appeal
فرجام خواسته
by request
بنا بر خواسته
[میل]
levy a sum on a person's property
تامین خواسته کردن
He expressly asked for you to ...
او صریحا از شما خواسته که ...
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
garnisher
تامین کننده خواسته یامدعابه
what is your will?
خواهش یا میل یا خواسته شما چیست
Where theres will theres a way .
<proverb>
تا وقتى خواسته اى هست ,راهى هم وجود دارد .
healthiest
سالم
valid
سالم
well
سالم
safe
سالم
safer
سالم
safest
سالم
scot free
سالم
healthy
سالم
wells
سالم
out of the wood
سالم
intact
سالم
hale
سالم
healthier
سالم
sounded
سالم
soundest
سالم
sounds
سالم
sicker
سالم
in a good state of health
سالم
healthful
سالم
scot-free
سالم
lucid
سالم
pert
سالم
safes
سالم
soundable
سالم
sound
سالم
salubrious
سالم
whole
سالم
health foods
غذای سالم
health food
غذای سالم
sanest
سالم معقول
saner
سالم معقول
intact
سالم کامل
healthily
بطور سالم
wholesomeness
سالم و بی خطر
A healthy recreation . Good clean fun.
تفریحات سالم
sound money
پول سالم
syntropy
پیوند سالم
unclean
غیر سالم
sane
سالم معقول
with a whole skin
پی گزند سالم
wholesome
سالم و بی خطر
clear timber
چوب سالم
halely
بطور سالم
ablebodied
<adj.>
سالم و تندرست
All right?
سالم هستی؟
Is everything all right?
سالم هستی؟
salutary
سالم ومغذی
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
incorrupt
سالم کردن درستکارکردن
soundly
بطور صحیح و سالم
unhealthy
غیر سالم بیمار
wooden bomb
بمب سالم و بادوام
wooden round
گلوله سالم و بادوام
compos mentis
دارای عقل سالم
peart
سالم وبا روح
wholesore
گوارا سالم سودمند
survived
<past-p.>
جان سالم به در بردن
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
In good condition (health).
سالم وبی عیب
bonnily
بطور سالم وخوشحال
to ride out
سالم بیرون رفتن از
unsullied
مسموم نشده-سالم
embonpoint
دارای مزاج سالم و خوب
well balanced
سالم سلیم موزون باقرینه
well-balanced
سالم سلیم موزون باقرینه
To be sound in wind and limb.
جسما" سالم وقوی بودن
It remained intact.
سالم ودست نخورده باقی مانده
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
sound
[arguments, data, figures]
<adj.>
درست
[بی عیب ]
[سالم ]
[استدلال . داده ها . اعداد]
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
you do not seem well
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
return to base
بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
homeopathy
معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
whorls
فراهم
whorl
فراهم
to the fore
فراهم
abstracts
نمودن
show
نمودن
seem
نمودن
showŠetc
نمودن
dont
نمودن
shows
نمودن
to gain any ones ear
نمودن
seemed
نمودن
dost
نمودن
animadvert
نمودن
showed
نمودن
seems
نمودن
abstracting
نمودن
abstract
نمودن
animalize
نمودن
termed
شرایط
term
شرایط
terming
شرایط
the conditions
شرایط ان
terms
شرایط
conditions
شرایط
assembled
فراهم اوردن
assembles
فراهم اوردن
to come about
فراهم شدن
forgather
فراهم امدن
foregather
فراهم امدن
collectors
فراهم اورنده
to bring about
فراهم کردن
effecturate
فراهم کردن
to find in
فراهم کردن
to get together
فراهم اوردن
assemble
فراهم اوردن
collector
فراهم اورنده
ingathering
فراهم اوری
available
دردسترس فراهم
congestion
فراهم امدگی
exterminatory
فراهم کننده
to d. on
فراهم اوردن
procure
فراهم کردن
trooped
فراهم امدن
accrete
فراهم کردن
troop
فراهم امدن
accrete
فراهم شدن
to bring a bout
فراهم کردن
procuring
فراهم کردن
procurance
فراهم سازی
procures
فراهم کردن
get-togethers
فراهم اوردن
get-together
فراهم اوردن
trooping
فراهم امدن
avaiiability
فراهم بودن
to call together
فراهم اوردن
procured
فراهم کردن
work up
کم کم فراهم کردن
get together
فراهم اوردن
unaccommodated
فراهم نشده
garnishment
تامین خواسته حکم تامین مدعابه
plots
رسم نمودن
authorise
مجاز نمودن
assimilatc
مقایسه نمودن
plot
رسم نمودن
digitizing
دیجیتالی نمودن
adjust
تصفیه نمودن
account
محاسبه نمودن
adjust
تسویه نمودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com