Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
self lubricating
خودبخود روغن کاری شونده
Other Matches
self-starter
خودبخود شروع شونده
self-starters
خودبخود شروع شونده
oil
روغن کاری کردن روغن ساختن
oils
روغن کاری کردن روغن ساختن
oiling
روغن کاری کردن روغن ساختن
soluble oil
روغن حل شونده
autotomic
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
autotomous
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
diluted soluble oil
روغن حل شونده رقیق
lubrication
روغن کاری
lubrication
روغن کاری کردن
cutting lubricant
روغن برش کاری
lubritorium
محل روغن کاری چال
lubritorium
جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
precipitates
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
oil dent
شیار ورود روغن یا سوراخ عبور روغن
autonomic
خودبخود
automatically
خودبخود
spontaneously
خودبخود
spontaneous generation
پیدایش خودبخود
automatism
حرکت خودبخود
autotomy
تقسیم خودبخود
autotroph
قابل تغذیه خودبخود
autogenesis
تولید مثل خودبخود
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
secundine naturam
بومی وار خودبخود
autotomize
انفصال خودبخود پیداکردن
instinctively
بطور غیرارادی خودبخود
self reacting
خودبخود واکنش کننده
instinctive
خودبخود غیر ارادی
autogenic
تولید شده بطور خودبخود
autogenous
تولید شده بطور خودبخود
air cooled oil cooler
نوعی خنک کننده روغن که ازجریان هوا برای خنک کردن روغن استفاده میکند
creosoting
روغن قیر روغن قطران
creosoted
روغن قیر روغن قطران
creosotes
روغن قیر روغن قطران
creosote
روغن قیر روغن قطران
oil can
حلب روغن , روغن دان
cutting oil
روغن سردکننده روغن برش
thermotaxis
تنظیم خودبخود حرارت در بدن دماواکنش
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
covered
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
deliquescent
اب شونده
folding
تا شونده
squashy
له شونده
step down
کم شونده
diminishing
کم شونده
vimineous
خم شونده
dilatant
گشاد شونده
payees
پرداخت شونده
accumulating
جمع شونده
accumulates
جمع شونده
accumulate
جمع شونده
juvenescent
جوان شونده
liquescent
مایع شونده
latescent
پنهان شونده
intrant
داخل شونده
deterrents
مانع شونده
deterrent
مانع شونده
seceder
منتزع شونده
seconder
دوم شونده
napidescent
سنگ شونده
introgresseive
داخل شونده
deviator
منحرف شونده
deteriorative
بدتر شونده
payee
پرداخت شونده
acquiescent
راضی شونده
riser
بلند شونده
conducive
موجب شونده
conducive
منجر شونده
interviewees
مصاحبه شونده
accumulative
جمع شونده
congregative
جمع شونده
nigrescent
سیاه شونده
migratory
جابجا شونده
reactive
منعکس شونده
depreciable
مستهلک شونده
gelable
دلمه شونده
metabolic
دگرگون شونده
simultaneous with each other
با هم واقع شونده
meliorative
بهتر شونده
metastatic
جابجا شونده
examinee
امتحان شونده
interviewee
مصاحبه شونده
hardenable
سخت شونده
fly table
میز تا شونده
osculant
واقع شونده
fill in
جانشین شونده
excurrent
جاری شونده
perfusive
پاشیده شونده
perfusive
پخش شونده
evanescent
محو شونده
eruptional
منفجر شونده
ingressive
داخل شونده
foldaway
کوچک شونده
frondescent
برگ شونده
fusible
ذوب شونده
illative
منتج شونده
locator
جایگزین شونده
inbound
وارد شونده
increscent
زیاد شونده
ingoing
وارد شونده
ingoing
داخل شونده
ingravescent
سخت تر شونده
gray
سفید شونده
gelable
ژلاتینی شونده
inhibiter
مانع شونده
erubescent
سرخ شونده
proliferous
تکثیر شونده
emanative
صادر شونده
restrainer
مانع شونده
retractive
جمع شونده
revulsive
جابجا شونده
cumulative
جمع شونده
rigescent
سفت شونده
rigescent
سخت شونده
displaceable
جابجا شونده
clincher
متمسک شونده
clinchers
متمسک شونده
menstruating
قاعده شونده
pulverulent
خرد شونده
rarefactive
رقیق شونده
recreant
تسلیم شونده
technical
دگرگون شونده
redintegrate
تجدید شونده
remittent
سبک شونده
emissive
خارج شونده
inhibitor
مانع شونده
menstruating
بی نماز شونده
rubescent
قرمز شونده
repressive
مانع شونده
clastic
جدا شونده
virescent
سبز شونده
tensive
وخیم شونده
tensive
سفت شونده
clastic
تقسیم شونده
clotty
دلمه شونده
ameliorative
بهتر شونده
combinatory
ترکیب شونده
frequent
تکرار شونده
coagulable
دلمه شونده
analysand
تحلیل شونده
explosive
منفجر شونده
concretive
سفت شونده
base ejection
پرتاب شونده از ته
acidific
ترش شونده
accumulatively
بطورجمع شونده
concentrator
متمرکز شونده
accretive
زیاد شونده
tilting board
صفحه کج شونده
decreasingly
بطورکم شونده
adrenergic
فعال شونده
insured
بیمه شونده
comparand
قیاس شونده
aggravative
بدتر شونده
changful
دگرگون شونده
stretchier
گشاد شونده
drying
خشک شونده
incoming
وارد شونده
frequents
تکرار شونده
friable
خرد شونده
outgoing
صادر شونده
tabescent
لاغر شونده
causative
سبب شونده
entrants
وارد شونده
entrant
وارد شونده
fulminating
محترق شونده
stretchiest
گشاد شونده
assimilatory
هم جنس شونده
stretchy
گشاد شونده
frequented
تکرار شونده
frequenting
تکرار شونده
changful
جوربجور شونده
self charging
خود بخود پر شونده
nocturnal
واقع شونده درشب
disappearing target
هدف ناپدید شونده
beaching party
گروه پیاده شونده
ligating atom
اتم لیگاند شونده
repressor
عامل مانع شونده
perishable
کالای فاسد شونده
landing forces
نیروهای پیاده شونده
fusible link
عضو ذوب شونده
iridescence
رنگ برنگ شونده
fulminant
اتشگیر محترق شونده
concentric contraction
انقباض جمع شونده
panel formwork
قالببندی پیاده شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com