English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Other Matches
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to breakin خودرا داخل کردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
direct اداره کردن
managing اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
directs اداره کردن
directed اداره کردن
operates اداره کردن
operated اداره کردن
operate اداره کردن
administrations اداره کردن
runs اداره کردن
conducting اداره کردن
man اداره کردن
mans اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
conducted اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
aminister اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
manages اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
conduct اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
manage اداره کردن
managed اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
administer اداره کردن
stage-manage اداره کردن
administration اداره کردن
wielding اداره کردن
conducts اداره کردن
administers :اداره کردن
officiate اداره کردن
gestion اداره کردن
wields اداره کردن
rule اداره کردن
stage-managed اداره کردن
stage-manages اداره کردن
stage-managing اداره کردن
helm اداره کردن
wield اداره کردن
officiated اداره کردن
officiating اداره کردن
helms اداره کردن
wielded اداره کردن
manage اداره کردن
administered :اداره کردن
officiates اداره کردن
administering :اداره کردن
maintain اداره کردن
run اداره کردن
stage manage اداره کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
manageable قابل اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
policies اداره یاحکومت کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
steer حکومت اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
steered حکومت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
schematize بصورت برنامه دراوردن طرح یا نقشهای تهیه کردن ابتکار کردن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
operates اداره کردن راه انداختن
conducting اداره کردن کشیده شدن
conducted اداره کردن کشیده شدن
operated اداره کردن راه انداختن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
maladminister بطور سوء اداره کردن
conducts اداره کردن کشیده شدن
operate اداره کردن راه انداختن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
hunts اداره کردن تازیها در شکار
conduct اداره کردن کشیده شدن
shape قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
shapes قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
wear out از پا دراوردن ومطیع کردن
to put to proof ازمایش کردن دراوردن
keck صدای قی کردن دراوردن
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
erupts فوران کردن جوش دراوردن
to turn up رد کردن از خاک دراوردن امدن
erupted فوران کردن جوش دراوردن
belied دروغ دراوردن خیانت کردن
hooks بشکل قلاب دراوردن کج کردن
hook بشکل قلاب دراوردن کج کردن
erupting فوران کردن جوش دراوردن
to turn over واژگون کردن کارکردن دراوردن
erupt فوران کردن جوش دراوردن
un arth ا زخاک دراوردن افتابی کردن
belie دروغ دراوردن خیانت کردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
belies دروغ دراوردن خیانت کردن
belying دروغ دراوردن خیانت کردن
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
directed اداره کردن هدایت کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
headquarters اداره کل اداره مرکزی
threshes از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
threshing از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
slotting شیار دراوردن رنده کردن چاک
unionises متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com