Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
Other Matches
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
dight
اماده کردن مجهز کردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
staffs
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffed
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staff
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
well founded
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
well found
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
busking
مجهز کردن
equip
مجهز کردن
busks
مجهز کردن
equipping
مجهز کردن
busked
مجهز کردن
imp
مجهز کردن
habilitate
مجهز کردن
tool
مجهز کردن
imps
مجهز کردن
busk
مجهز کردن
equips
مجهز کردن
reflecterize
مجهز به بازتابنده کردن
reflectorize
مجهز به بازتابنده کردن
grate
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grated
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grates
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
preparing
مهیا ساختن مجهز کردن
prepares
مهیا ساختن مجهز کردن
prepare
مهیا ساختن مجهز کردن
masts
دیرک بادکل مجهز کردن
mast
دیرک بادکل مجهز کردن
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
winterize
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
furnishing
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnish
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishes
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
furnish
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishing
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
supercritical
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
mechanizing
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizes
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanize
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanises
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanised
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
on guard
اماده توپگیری اماده برای توگیری
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
unlimber
اماده کردن
supplied
اماده کردن
accommodated
اماده کردن
supply
اماده کردن
pre treatment
اماده کردن
drafts
اماده کردن
make ready
اماده کردن
prepare
اماده کردن
prepares
اماده کردن
prime
اماده کردن
primed
اماده کردن
primes
اماده کردن
preparing
اماده کردن
draft
اماده کردن
supplying
اماده کردن
drafted
اماده کردن
to string up
اماده کردن
readied
اماده کردن
belay
اماده کردن
set
اماده کردن
sets
اماده کردن
readying
اماده کردن
provides
اماده کردن
accommodates
اماده کردن
get ready
اماده کردن
setting up
اماده کردن
provide
اماده کردن
preparation
اماده کردن
readies
اماده کردن
ready
اماده کردن
harness
اماده کردن
harnessed
اماده کردن
to pickle a rod for
اماده کردن
confect
اماده کردن
preparations
اماده کردن
harnessing
اماده کردن
outfit
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfits
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
to fit with
اماده کردن برای
forespeak
قبلا اماده کردن
fitting out
اماده کردن ناو
do up
اماده استفاده کردن
knock-ups
سردستی اماده کردن
trains
اماده کردن اسب
knock-up
سردستی اماده کردن
trained
اماده کردن اسب
gear
کردن اماده کارکردن
set up
اماده تیراندازی کردن
train
اماده کردن اسب
forearms
قبلا اماده کردن
geared
کردن اماده کارکردن
gears
کردن اماده کارکردن
forearm
قبلا اماده کردن
knock up
سردستی اماده کردن
forthcomming
اماده برای ارائه کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
to study up
خود را اماده امتحانات کردن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
spot
کشف کردن اماده پرداخت
spots
کشف کردن اماده پرداخت
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
redact
اماده چاپ کردن تحریر کردن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
to gather up
جمع اوری کردن اماده کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
to wind up
کوک کردن اماده کردن گلوله
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
winterization
اماده کردن برای کار در زمستان
roadworthy
اماده مسافرت قابل سفر کردن
enarm
مسلح شدن اماده کارزار کردن
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshals
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshalled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
marshaling
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edited
اماده چاپ کردن تغییر دادن
marshal
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit
اماده چاپ کردن تغییر دادن
marshaled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
ramp alert
اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
grooms
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
mountee
اژیر مخصوص اماده کردن توپهای ناو
groom
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
arm
مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
tropicalization
اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
aircraft arresting reset unit
وسیله اماده کردن مجددسیستم مهار هواپیما
disposable personal income
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
despatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatching
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatch
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
civilian preparedness for war
اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
sketch
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
sketches
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketched
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
weaponed
مجهز
barbed
مجهز
armed
مجهز
barded
مجهز
in full fig
مجهز
equipped
مجهز
acoutre
مجهز
accoutred
مجهز
accoutered
مجهز
gird
اماده کردن محکم کردن
list
شیار کردن اماده کردن
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
reception station
پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
paddock
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com