Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
face up feed
خورد رو به بالا
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
spinwriter
چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
engagements
زد و خورد
ate
خورد
prize fighting
زد و خورد
feedback
پس خورد
engagement
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
encounters
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encountered
زد و خورد
feed
خورد
feeds
خورد
punch-up
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
encounter
زد و خورد
regulating slack
خورد دادن
pin feed
خورد سنجاقی
to sinister in
خورد رفتن
drank
نوشابه خورد
drank
خورد سرکشید
passage at arms
زدو خورد
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
parallel feed
خورد موازی
he drank himself to death
خورد که مرد
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
squish
خورد کردن
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
feedback
باز خورد
drank
عرق خورد
eating
خورد و خوراک
to rub a thing in
چیزیرا خورد
pulverizer
خورد کننده
self absorbed
در خورد فرورفته
feedback circuit
مدار پس خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
card feed
خورد کارت
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
face down feed
خورد رو به پایین
cross feed
خورد متقابل
misfeed
سوء خورد
melec
زدو خورد
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
whang
صدای بر خورد دو جسم
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
warfare
نزاع زدو خورد
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
diner
کسی که شام می خورد
diners
کسی که شام می خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
the clouds above
ابرهای بالا یا بالا سر
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
dat
سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
apl
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا زبان برنامه نویسی رویه گرای سطح بالا برای محاسبات علمی و ریاضی
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
high burst ranging
تنظیم تیر بروش ترکش بالا تنظیم تیر بروش تیر زمانی بالا
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
over
بالا
lever bridge
پل بالا رو
gallery
لژ بالا
over-
بالا
overtones
بالا تن
overtone
بالا تن
uppermost
از بالا
ascendency
بالا
overhead
بالا
overhead
سر بالا
outreach
بالا
above
در بالا
on high
در بالا
atop
بالا
aloft
بالا
upside
بالا
balcony
لژ بالا
balconies
لژ بالا
ascendancy
بالا
galleries
لژ بالا
up
بالا
highest
بالا
superincumbent
از بالا
upper
بالا
up there
ان بالا
upped
بالا
up stairs
بالا
high
بالا
upped
رو به بالا
upping
بالا
aweigh
بالا
upping
رو به بالا
top
بالا
upper limit
حد بالا
up
رو به بالا
headwater
بالا اب
at a great age
در سن بالا یی
highs
بالا
in old age
[in great age]
در سن بالا
unfield
میدان بالا
promotes
بالا بردن
promoted
بالا بردن
promote
بالا بردن
bottom up
از پایین به بالا
promoting
بالا بردن
high wing
بال بالا
top down
از بالا به پایین
up and down
بالا و پایین
upheavals
بالا امدن
upheaval
بالا امدن
joo chin pyon soon koot
کف دست بالا
aspire
بالا رفتن
elevates
بالا بردن
elevate
بالا بردن
toss your oars
پارو بالا
topside
قسمت بالا
upraise
بالا بردن
intumesce
بالا امدن
topsides
قسمت بالا
embezzle
بالا کشیدن
embezzling
بالا کشیدن
embezzles
بالا کشیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com