Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English
Persian
pin feed
خورد سنجاقی
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
pincushions
جا سنجاقی
pincushion
جا سنجاقی
pin
پایه سنجاقی
pinning
پایه سنجاقی
pinned
پایه سنجاقی
pin contact
اتصال سنجاقی
pinwheel
فرفرهای چرخ سنجاقی
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
encountered
زد و خورد
engagement
زد و خورد
engagements
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
passage of arms
زد و خورد
encounters
زد و خورد
encountering
زد و خورد
encounter
زد و خورد
feeds
خورد
punch-ups
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
feed
خورد
feedback
پس خورد
ate
خورد
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
parallel feed
خورد موازی
misfeed
سوء خورد
melec
زدو خورد
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
pulverizer
خورد کننده
to sinister in
خورد رفتن
to rub a thing in
چیزیرا خورد
eating
خورد و خوراک
the timber warped
تیرپیچ خورد
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
squish
خورد کردن
self absorbed
در خورد فرورفته
regulating slack
خورد دادن
passage at arms
زدو خورد
drank
خورد سرکشید
drank
نوشابه خورد
feedback
باز خورد
face up feed
خورد رو به بالا
drank
عرق خورد
cross feed
خورد متقابل
face down feed
خورد رو به پایین
card feed
خورد کارت
feedback circuit
مدار پس خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
whang
صدای بر خورد دو جسم
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
warfare
نزاع زدو خورد
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
diners
کسی که شام می خورد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
diner
کسی که شام می خورد
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com