Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
hellishness
خویی که شایسته دوزخ باشد
Other Matches
picturesquely
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
pontifically
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
academically
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
noblemen
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
tartarus
دوزخ
hell
دوزخ
inferno
دوزخ
infernos
دوزخ
the bottomless pit
دوزخ
nether region
دوزخ
the lower regions
دوزخ
nether world
دوزخ
infernal regions
دوزخ
hell hound
سگ دوزخ
gehenna
دوزخ
hellward
سوی دوزخ
hell fire
اتش دوزخ
apollyon
مالک دوزخ
limbo
کنار دوزخ
the pit
چاه دوزخ
pandemonium
مرکز دوزخ
pandemonium
کاخ شیطان دوزخ
acheron
دوزخ عالم اسفل
hellward
سوی دوزخ بر بدوزخ برنده
cerberus
سگ سه سری که پاسبان دوزخ بوده مستحفظ
ill humouredness
بد خویی
temperamentally
خویی
temperamental
خویی
ill naturedness
بد خویی
doggishness
سگ خویی
ill temper
بد خویی
ill humour
بد خویی
ill himour
بد خویی
impishness
جن خویی
fury
درنده خویی
f.of spirits
خوش خویی
to fall into a habit
خویی گرفتن
combativeness
جنگ خویی
cyclothymia
ادواری خویی
brutalization
جانور خویی
wolfishness
درنده خویی
baboonery
بوزینه خویی
dysthymia
افسرده خویی
apery
بوزینه خویی
apishness
بوزینه خویی
beastliness
جانور خویی
brutalities
جانور خویی
premsia
نرم خویی
good temperedly
باخوش خویی
irascibility
تند خویی
ill humouredly
ازروی بد خویی
temperamentally
خلق و خویی
temperamental
خلق و خویی
parrotry
طوطی خویی
priggism
دزد خویی
good temper
خوش خویی
ferocity
درنده خویی
ill naturedly
ازروی بد خویی
monkishness
راهب خویی
good humour
خوش خویی
puerilism
کودک خویی
good nature
خوش خویی
brutality
جانور خویی
rapacity
یغماگری درنده خویی
maidenliness
محجوبیت دوشیزه خویی
infernality
دیو خویی شیطان صفتی
to cut up rough
کینه جویی یا کج خویی کردن
the nature of the case
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
a closed mouth catches no flies
<proverb>
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hottest
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
escutcheon
سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbed
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbeds
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
fit
شایسته
meritorious
شایسته
competent
شایسته
fittest
شایسته
fits
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
شایسته
seemly
شایسته
true
<adj.>
شایسته
real
<adj.>
شایسته
proper
<adj.>
شایسته
exact
<adj.>
شایسته
correct
<adj.>
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
شایسته
qualified
شایسته
worthy
شایسته
worthiest
شایسته
useful
<adj.>
شایسته
suitable
<adj.>
شایسته
purposive
<adj.>
شایسته
purposeful
<adj.>
شایسته
practical
<adj.>
شایسته
worthier
شایسته
practicable
<adj.>
شایسته
functional
<adj.>
شایسته
convenient
<adj.>
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
شایسته
inept
نا شایسته
pertinent
شایسته
apropos
شایسته
good
شایسته
purpose-built
<adj.>
شایسته
proper
شایسته
meets
شایسته
meet
شایسته
qua
شایسته
open back
[نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
befitting
درخور شایسته
fit
لایق شایسته
becoming
شایسته درخور
beseem
شایسته بودن
by fits and starts
شایسته لایق
behoove
شایسته بودن
christianlike
شایسته مسیحیت
as it deserves
بطور شایسته
devisable
شایسته اندیشه
in due form
بطرز شایسته
derisible
شایسته ریشخند
fitly
بطور شایسته
eligible
شایسته انتخاب
pensionable
شایسته بازنشستگی
conditioning
شایسته سازی
behove
شایسته بودن
courtlier
شایسته دربار
courtliest
شایسته دربار
discreditable
شایسته بی اعتباری
fittest
لایق شایسته
courtly
شایسته دربار
intrinsic
مرتب شایسته
fits
لایق شایسته
suitable
شایسته فراخور
devisable
شایسته تامل
the ticket
کار شایسته
correctly
<adv.>
بطور شایسته
duly
<adv.>
بطور شایسته
worshipful
شایسته احترام
justly
<adv.>
بطور شایسته
properly
<adv.>
بطور شایسته
ought not
شایسته نیست
worthful
شایسته مستحق
properly
بطور شایسته
aright
<adv.>
بطور شایسته
companionable
شایسته رفاقت
adequate
شایسته بودن
quoteworthy
شایسته ذکر
winnable
شایسته پیروزی
proper dress
جامه شایسته
to be proper for
شایسته بودن
rightfully
<adv.>
بطور شایسته
apt
مناسب شایسته
rightly
<adv.>
بطور شایسته
meet for a man
شایسته است که
meetly
بطور شایسته
meritorious
شایسته ترین
ogr
شایسته غول
it does not befit me to
شایسته من نیست که مرانشاید که
workmanly
شایسته کارگر خوب
qualified for work
شایسته یاقابل کارکردن
workmanlike
شایسته کارگر خوب
fit to work
شایسته یاقابل کارکردن
gentlemanlike
شایسته مرد نجیب
sufficient
شایسته صلاحیت دار
oughtn't
نبایستی شایسته نیست
servile
شایسته نوکران چاپلوس
suitably
بطور مناسب یا شایسته
best
شایسته ترین پیشترین
right
شایسته خوب ذیحق
nameable
شایسته نام بردن
worthily
بطور شایسته و در خور
competent
شایسته دارای سر رشته
righting
شایسته خوب ذیحق
ineligible
نا شایسته برای انتخاب
worthy to become a king
شایسته شاه شدن
humance
انسانی شایسته بشریت
righted
شایسته خوب ذیحق
lapheld
کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
laptop
کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
he is unworthy of his position
شایسته مقام خود نیست
to put out of court
شایسته مطرح کردن ندانستن
palmary
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
condition
شرط نمودن شایسته کردن
quotable
شایسته نقل قول کردن
meriting
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
شایسته بودن استحقاق داشتن
give someone their due
<idiom>
دادن اعتبار به شخص شایسته
gentlewomanlike
شایسته بانوان نجیب ومحترم
merited
شایسته بودن استحقاق داشتن
merit
شایسته بودن استحقاق داشتن
wellŠsuppose it is so
خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
disqualifies
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com