Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
Other Matches
gags
پوزه بند بستن محدود کردن
gagging
پوزه بند بستن محدود کردن
gagged
پوزه بند بستن محدود کردن
gag
پوزه بند بستن محدود کردن
qualified
مقید محدود
binds
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind over
مقید کردن
bind
مقید کردن
peg down
مقید کردن
bonding
مقید کردن
fettering
مقید کردن
binds
مقید کردن
fettered
مقید کردن
fetter
مقید کردن
fetters
مقید کردن
to tie up
مقید کردن حبس کردن
indenture
با سند مقید کردن
condition
شرط مقید کردن
to pin somebody down on something
کسی را به چیزی مقید کردن
curbs
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
banding
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
attaches
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down
بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
confining
محدود کردن منحصر کردن
confine
محدود کردن منحصر کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
contract
مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
set out
محدود کردن
containment
محدود کردن
abounds
محدود کردن
restrict
محدود کردن
abounded
محدود کردن
abounding
محدود کردن
straiten
محدود کردن
abound
محدود کردن
limit
محدود کردن
stint
محدود کردن
restricting
محدود کردن
restrictions
محدود کردن
peg down
محدود کردن
restriction
محدود کردن
qualify
محدود کردن
stints
محدود کردن
qualifies
محدود کردن
restricts
محدود کردن
delimitate
محدود کردن
narrower
محدود باریک کردن
narrowed
محدود باریک کردن
narrowest
محدود باریک کردن
compass
محدود کردن فهمیدن
narrow
محدود باریک کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
terminate
محدود کردن خاتمه یافتن
grid current limiting
محدود کردن جریان شبکه
terminates
محدود کردن خاتمه یافتن
impales
محدود کردن میله کشیدن
terminated
محدود کردن خاتمه یافتن
impale
محدود کردن میله کشیدن
limitation clause
شرط محدود کردن مسئوولیت
territorialization
محدود کردن بیک ناحیه
restrictive trade practices
روشهای محدود کردن تجارت
impaled
محدود کردن میله کشیدن
narrow
محدود کردن کوته فکر
narrowest
محدود کردن کوته فکر
narrowed
محدود کردن کوته فکر
narrower
محدود کردن کوته فکر
impaling
محدود کردن میله کشیدن
clip someone's wings
<idiom>
محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
fire restriction
محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
withholds
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding
محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
assessing
تعیین کردن بستن
turn off
<idiom>
بستن ،خاموش کردن
shut off
قطع کردن بستن
astringe
جمع کردن بستن
steek
بستن سجاف کردن
block
بستن مسدود کردن
blocked
بستن مسدود کردن
assesses
تعیین کردن بستن
bindings
صحافی کردن به هم بستن
assessed
تعیین کردن بستن
binding
صحافی کردن به هم بستن
assess
تعیین کردن بستن
blocks
بستن مسدود کردن
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
cincture
احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stipulates
پیمان بستن تصریح کردن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
assume
بخود بستن وانمود کردن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
stipulate
پیمان بستن تصریح کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
stipulating
پیمان بستن تصریح کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
wattle
نرده گذاری کردن بستن
To turn the tap on (off).
شیر آب را باز کردن ( بستن )
to form a notion
اندیشه کردن خیال بستن
stamps
نقش بستن منقوش کردن
feigns
بخود بستن جعل کردن
seals
مهر و موم کردن بستن
decamps
رخت بر بستن کوچ کردن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
decamping
رخت بر بستن کوچ کردن
decamped
رخت بر بستن کوچ کردن
decamp
رخت بر بستن کوچ کردن
seal
مهر و موم کردن بستن
to bar apatn
بستن و مسدود کردن راه
string
مربی خم کردن کمان و بستن زه
feign
بخود بستن جعل کردن
stamp
نقش بستن منقوش کردن
elastic banding
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control
جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
laces
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
levies
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levying
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
trussing
بهم بستن بادبان را جمع کردن
lace
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
trusses
بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunted
موازی کردن بستن بسته شدن
set
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
seel
چشم خود را بستن کور کردن
trussed
بهم بستن بادبان را جمع کردن
truss
بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunt
موازی کردن بستن بسته شدن
shunts
موازی کردن بستن بسته شدن
shut off
<idiom>
بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckles
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckle
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi
بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckled
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
assembly
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
horizon
افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizons
افق فکری بوسیله افق محدود کردن
contract
پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
clamper
مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
illmitable
محدود نکردنی محدود نشدنی
weapons tight
جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
tamping
بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
log
وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
logs
وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
reassembles
بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble
بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling
بستن قطعات سوار کردن قطعات
braced
بابست محکم کردن محکم بستن
reassembled
بستن قطعات سوار کردن قطعات
brace
بابست محکم کردن محکم بستن
bounden
مقید
limited
مقید
conditional
مقید
bound
مقید
pent
مقید
bound up
مقید
limiting
مقید
particulars
مقید
modals
مقید
modal
مقید
conditionally
بطور مقید
qualified endorsement
فهرنویسی مقید
qualified confession
اقرار مقید
engaged column
ستون مقید
qualified power of attorney
وکالت مقید
absolutes
غیر مقید
absolute
غیر مقید
conditional
موکول مقید
plenary
غیر مقید
plenaries
غیر مقید
sub modo
مشروط یا مضیق یا مقید
restrictive indorsement
پشت نویسی مقید
qualified endorsement
پشت نویسی مقید
qualified indorsement
فهر نویسی مقید
indenture
باسند مقید شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com