English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
Other Matches
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
wirility مردی رجولیت قوه مردی
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
chiromancy پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
dexiotropic واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
attention to port احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right. این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
telnet پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
To lead an idle life. راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
one two ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
plain dealing معامله راست حسینی راست باز
orthotropous دارای تخمک راست راست اسه
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
off خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
half face نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
columnleft فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
manhood مردی
masculinity مردی
virility مردی
mans مردی
man مردی
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
unmanning از مردی انداختن
penis الت مردی
unmans از مردی انداختن
penises الت مردی
membrum الت مردی
emasculating از مردی انداختن
masculinity حالت مردی
emasculates از مردی انداختن
emasculate از مردی انداختن
unman از مردی انداختن
penes الت مردی
emasculated از مردی انداختن
pudendal virile اکت مردی
desexualize از مردی افتادن
desex از مردی افتادن
virile strength قوت مردی
An old man. پیر مردی.
pintle الت مردی
virility قوه مردی نیرومندی
the man to whom you spoke مردی که باوسخن گفتید
emasculative برنده نیروی مردی
phallism پرستش الت مردی
emasculatory برنده نیروی مردی
raftsman مردی که الوار را بهم می چسباند
coiffure مردی که سلمانی زنانه باشد
coiffures مردی که سلمانی زنانه باشد
enslaver زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
I dare you tell her yourself . اگر مردی خودت به او بگو؟
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
he is a man of queer habits مردی است دارای عادتهای غریب
man millner مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
grass widower مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
ladies' man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
co respondent مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
barman مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
herself خودش
itself خودش
himself خودش
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
side step فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
it tells its own tale از خودش پیداست
in his own similitude مانند خودش
on/upon one's head <idiom> برای خودش
in his own name بخاطر خودش
in his own similitude بصورت خودش
in his own hand writing بخط خودش
herself خود ان زن خودش را
to his own profit بفایده خودش
in his own name به اسم خودش
number one <idiom> برای دل خودش
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
he pays his own money پولش را خودش میدهد
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
It is her all right. خود خودش است
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
former جلوی
feont جلوی
frontward جلوی
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
fore جلوی قایق
fore جلوی درجلو
in the way جلوی راه
before my very eyes جلوی چشمهایم
forwarded جلوی گستاخ
forward جلوی گستاخ
prior پیشین جلوی
sincipital واقع در جلوی سر
at the fore در جلوی کشتی
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
front mud guard گلگیر جلوی اتومبیل
forward area منطقه جلوی رزم
under one's nose <adv.> جلوی چشم کسی
to get in the way جلوی راه را گرفتن
nose spray بسکهای جلوی گلوله
ackermanaxle محور جلوی اتومبیل
cambers انحنای جلوی اسکی
anticum جرز جلوی معبد
camber انحنای جلوی اسکی
head sail بادبان جلوی دکل
googol عدد یک با صد صفر در جلوی ان
bowling crease خط موازی جلوی پایه ها
front wing گلگیر جلوی اتومبیل
afterleech بادبان جلوی قایق
forward echelon رده جلوی نبرد
foresheets فضای جلوی قایق
prowords کلمات جلوی جملات
bowed قسمت جلوی قایق
bows قسمت جلوی قایق
bow قسمت جلوی قایق
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
deck سکوی جلوی تانک
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
windshields شیشه جلوی اتومبیل
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
wind screen شیشه جلوی اتومبیل
bowing قسمت جلوی قایق
decked سکوی جلوی تانک
decks سکوی جلوی تانک
windshield شیشه جلوی اتومبیل
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
jibbing بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibs بادبان سه گوشه جلوی دکل
nip in the bud <idiom> از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
forwards سه بازیگر جلوی تور والیبال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com