Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
Other Matches
He has grown into a man .
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
wirility
مردی رجولیت قوه مردی
be your own worst enemy
<idiom>
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
chiromancy
پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
dexiotropic
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
he pays his own money
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
attention to port
احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right.
این جاده اصلی به کمی راست
[مورب در سمت راست]
ادامه دارد.
bi directional
چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
telnet
پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
To lead an idle life.
راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
one two
ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
plain dealing
معامله راست حسینی راست باز
orthotropous
دارای تخمک راست راست اسه
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
off
خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
columnleft
فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
manhood
مردی
masculinity
مردی
virility
مردی
mans
مردی
man
مردی
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
unmanning
از مردی انداختن
penis
الت مردی
unmans
از مردی انداختن
penises
الت مردی
membrum
الت مردی
emasculating
از مردی انداختن
masculinity
حالت مردی
emasculates
از مردی انداختن
emasculate
از مردی انداختن
unman
از مردی انداختن
penes
الت مردی
emasculated
از مردی انداختن
pudendal virile
اکت مردی
desexualize
از مردی افتادن
desex
از مردی افتادن
virile strength
قوت مردی
An old man.
پیر مردی.
pintle
الت مردی
virility
قوه مردی نیرومندی
the man to whom you spoke
مردی که باوسخن گفتید
emasculative
برنده نیروی مردی
phallism
پرستش الت مردی
emasculatory
برنده نیروی مردی
raftsman
مردی که الوار را بهم می چسباند
coiffure
مردی که سلمانی زنانه باشد
coiffures
مردی که سلمانی زنانه باشد
enslaver
زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
I dare you tell her yourself .
اگر مردی خودت به او بگو؟
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
he is a man of queer habits
مردی است دارای عادتهای غریب
man millner
مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol
مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
underhook
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
grass widower
مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
ladies' man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
lady's man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
barman
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen
مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
herself
خودش
itself
خودش
himself
خودش
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
side step
فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
it tells its own tale
از خودش پیداست
in his own similitude
مانند خودش
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
in his own name
بخاطر خودش
in his own similitude
بصورت خودش
in his own hand writing
بخط خودش
herself
خود ان زن خودش را
to his own profit
بفایده خودش
in his own name
به اسم خودش
number one
<idiom>
برای دل خودش
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
خودش را گه کرده است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
He is behind it . He is at the bottom of it.
زیر سر خودش است
vicarious saccifice
خودش به جای دیگران
his own car
[car of his own]
خودروی خودش
[مرد]
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
he pays his own money
پولش را خودش میدهد
his hat cover his fanily
خودش است و کلاهش
There he is in the flesh. there he is as large as life.
خودش حی وحاضر است
It is her all right.
خود خودش است
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
all his g.are swans
غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She only thinks of her self . she is self – centered.
فقط بفکر خودش است
He fouled his reputation .
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is the work of her enemies .
کار دست خودش داد
He lowered himself in the esteem of his friends.
خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain .
اینهم خودش غنیمت است
The letter is in his own handwriting .
نامه بخط خودش است
He fabcies himself as a writer (author).
به خیال خودش نویسنده است
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
former
جلوی
feont
جلوی
frontward
جلوی
She was reading the book to herself.
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She fabricates them. she makes them up .
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity.
احترام هر کسی دست خودش است
He was quite a fellow in his day.
زمانی برای خودش آدمی بود
fore
جلوی قایق
fore
جلوی درجلو
in the way
جلوی راه
before my very eyes
جلوی چشمهایم
forwarded
جلوی گستاخ
forward
جلوی گستاخ
prior
پیشین جلوی
sincipital
واقع در جلوی سر
at the fore
در جلوی کشتی
self feeder
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
prime
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He's back to his usual self.
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
primed
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breeze
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
primes
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He did away with himself .
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
fricandeau
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
autogamous
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezed
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
get what's coming to one
<idiom>
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He went underground to avoid arrest.
او
[مرد]
خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
front mud guard
گلگیر جلوی اتومبیل
forward area
منطقه جلوی رزم
under one's nose
<adv.>
جلوی چشم کسی
to get in the way
جلوی راه را گرفتن
nose spray
بسکهای جلوی گلوله
ackermanaxle
محور جلوی اتومبیل
cambers
انحنای جلوی اسکی
anticum
جرز جلوی معبد
camber
انحنای جلوی اسکی
head sail
بادبان جلوی دکل
googol
عدد یک با صد صفر در جلوی ان
bowling crease
خط موازی جلوی پایه ها
front wing
گلگیر جلوی اتومبیل
afterleech
بادبان جلوی قایق
forward echelon
رده جلوی نبرد
foresheets
فضای جلوی قایق
prowords
کلمات جلوی جملات
bowed
قسمت جلوی قایق
bows
قسمت جلوی قایق
bow
قسمت جلوی قایق
I walked past the shop ( store ) .
از جلوی فروشگاه گذشتم
deck
سکوی جلوی تانک
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
windshields
شیشه جلوی اتومبیل
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
wind screen
شیشه جلوی اتومبیل
bowing
قسمت جلوی قایق
decked
سکوی جلوی تانک
decks
سکوی جلوی تانک
windshield
شیشه جلوی اتومبیل
automatics
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatic
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
multiplication
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
jibbing
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibs
بادبان سه گوشه جلوی دکل
nip in the bud
<idiom>
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
forwards
سه بازیگر جلوی تور والیبال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com