English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
Other Matches
blather صحبت بی معنی واحمقانه
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
He is a good speaker . He speaker well. خیلی خوب صحبت می کند
a hot potato <idiom> [بحث داغ که خیلی از مردم در موردش صحبت میکنند و مورد جدال هست]
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
signify معنی دادن معنی بخشیدن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
on request وقتی که درخواست بشود
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
where work is concerned اگر مربوط به کار بشود ...
I wI'll come as late as I possibly can . تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
He promised to behave ( mend his ways) قول داد آدم بشود
if he wishes to be a اگرمی خواهد کسی بشود
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
That's out of the question. این غیرممکن است که عملی بشود.
Let the car cool off. بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
No way! این غیرممکن است که عملی بشود. [اصطلاح روزمره]
pseudo random رشته تولید شده تصادفی که در مدت طولانی تکرار بشود
He was barred from the casino. او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
rhetorical question مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it [anything] . من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم [هیچ چیزی] جادو بشود.
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
res inter alios debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
It appears questionable whether he will manage to do that. بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
policy of contianment سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
hire purchase کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
freedom of seas ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
talks صحبت
converse صحبت
collocutor هم صحبت
converses صحبت
conversed صحبت
colloquy صحبت
chitchat صحبت
confabulation صحبت
colloquies صحبت
talked صحبت
conversing صحبت
mouthed صحبت
mouthing صحبت
mouth صحبت
parle صحبت
mouths صحبت
talk صحبت
telephone frequency فرکانس صحبت
coze صحبت خودمانی
speak صحبت کردن
cross talk تداخل صحبت
articulating ماهر در صحبت
aside صحبت تنها
asides صحبت تنها
articulate ماهر در صحبت
articulates ماهر در صحبت
dialogue گفتگو صحبت
natter صحبت دوستانه
sniffling صحبت تودماغی
sniffles صحبت تودماغی
speaks صحبت کردن
sniffled صحبت تودماغی
duologue صحبت دونفری
sniffle صحبت تودماغی
pillow talk صحبت خودمانی
chatty خوش صحبت
natters صحبت دوستانه
nattering صحبت دوستانه
nattered صحبت دوستانه
dialogues گفتگو صحبت
chit-chat صحبت کوتاه
conversable خوش صحبت
well spoken خوش صحبت
my inter locvtor طرف صحبت من
to talk [to] صحبت کردن [با]
well-spoken خوش صحبت
talk صحبت کردن
chit chat صحبت کوتاه
confabulate صحبت کردن
conversationalists خوش صحبت
conversationalist خوش صحبت
talks صحبت کردن
talked صحبت کردن
chitchat صحبت کوتاه
shoptald صحبت بازاری
speech صحبت نطق
speeches صحبت نطق
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
talk up <idiom> صحبت درمورد
private talk صحبت خصوصی
conversationist خوش صحبت
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
sniffles تودماغی صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutor طرف صحبت هم سخن
sniffle تودماغی صحبت کردن
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutors طرف صحبت هم سخن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
dialog صحبت با شخص دیگر
hobnob صحبت دوستانه کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
dialogue صحبت با شخص دیگر
gest کار نمایان هم صحبت
geste کار نمایان هم صحبت
he was talking about me درخصوص من صحبت می کرد
monologues تک سخنگویی صحبت یک نفری
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
whispery اهسته صحبت کننده
monolog تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologue تک سخنگویی صحبت یک نفری
to switch on طرف صحبت کردن
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
dialogues صحبت با شخص دیگر
signification معنی
to explain away معنی
purporst معنی
intendment معنی
synonymous هم معنی
meaning less بی معنی
neer do well or well بی معنی
of no significance بی معنی
irrationable بی معنی
innuendo معنی
innuendos معنی
drifts معنی
innuendoes معنی
fool begged بی معنی
hokum بی معنی
pointless بی معنی
rigmaroles بی معنی
rigmarole بی معنی
dumbest بی معنی
dumber بی معنی
dumb بی معنی
frothy بی معنی
insensate بی معنی
meaningless بی معنی
unmeaning بی معنی
tosh بی معنی
drift معنی
drifted معنی
drifting معنی
equipollent هم معنی
effecting معنی
implication معنی
abstract معنی
meaning معنی
implications معنی
effected معنی
significant پر معنی
significance معنی
effect معنی
significantly پر معنی
witless بی معنی
purport معنی
abstracts معنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com