English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
Other Matches
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
wind up <idiom> خیلی هیجان زده شدن
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
to sun one self خودرا افتاب دادن
insconce خودرا جای دادن
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
emote هیجان بخرج دادن
emote هیجان نشان دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
To be on the safe side. خیلی احتیاط بخرج دادن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
cascade control چندین واحد کنترل که هر یک دیگری را کنترل میکند, کنترل ابشاری
to let oneself go کنترل از دست دادن
to let down one's hair کنترل از دست دادن
take gas از دست دادن کنترل و به زیرموج رفتن
strings attached <idiom> تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
VL bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL local bus مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
pucks یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
puck یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
tasks نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
electronic مراجعه به چیزی که توسط جریان الکتریکی کنترل میشود یا کنترل میکند
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
apt زبان برنامه سازی برای کنترل ماشینهای کنترل عددی
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
control panel صفحه کنترل قسمتی از کنسول کنترل کامپیوتر که حاوی کنترلهای دستی است
handover تحویل و تحول کردن سیستم کنترل هواپیماها تحویل دادن
loop عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
looped عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
executives دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
executive دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
loops عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
radio control کنترل رادیویی کنترل شونده بوسیله امواج بی سیم
circulation control کنترل جریان اب کنترل چرخش و یاگردش کالاها یا پول
devices کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
device کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
rolleron کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
flexible کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
controls سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
controlling سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
devices فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
device فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
tornado هیجان
dithers هیجان
dithered هیجان
lather هیجان
titillation هیجان
tornadoes هیجان
incensement هیجان
tornados هیجان
kippage هیجان
burning در هیجان
twitteration هیجان
frisson هیجان
emotions هیجان
waved هیجان
waving هیجان
emotion هیجان
wave هیجان
dither هیجان
waves هیجان
snit هیجان
fevers هیجان
fever هیجان
frissons هیجان
burning هیجان
excitation هیجان
ebullient پر هیجان
stour هیجان
frenzy هیجان
excitedness هیجان
ignition هیجان
fret هیجان
frets هیجان
thrill هیجان
thrills هیجان
tempest هیجان
tempests هیجان
hysterics هیجان
heatedly با هیجان
excitment هیجان
topull oneself together خودرا جمع کردن
to breakin خودرا داخل کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
pontify خودرا مقدس نمودن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
mince حرف خودرا خوردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
minces حرف خودرا خوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
inflame به هیجان اوردن
inflames به هیجان اوردن
impassion به هیجان اوردن
chafes به هیجان اوردن
chafing به هیجان اوردن
rip roaring هیجان انگیر
to string up به هیجان اوردن
chafe به هیجان اوردن
inflaming به هیجان اوردن
orgasm شور و هیجان
tickled pink هیجان زده
orgasms شور و هیجان
hyperthymia هیجان زدگی
twitters هیجان وارتعاش
cliffhanger <idiom> هیجان انگیز
rapturous هیجان انگیز
agitation هیجان تلاطم
gung-ho پر شور و هیجان
high-pitched هیجان زده
boils التهاب هیجان
boiled التهاب هیجان
boil التهاب هیجان
appropriate affect هیجان همخوان
labile affect هیجان نااستوار
to flare up به هیجان امدن
twittering هیجان وارتعاش
twittered هیجان وارتعاش
twitter هیجان وارتعاش
incensive هیجان امیز
jumpy هیجان اور
inexcitable هیجان ناپذیر
affectivity هیجان پذیری
aglow در حالت هیجان
effervescency هیجان خروش
excitedly از روی هیجان
unco هیجان مرموز
ctrl کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com