Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
Other Matches
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
neural
عصبی
uptight
عصبی
nervous
عصبی
twitchy
عصبی
neurogram
رد عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
engram
رد عصبی
abnerval
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
overwrought
عصبی
neurotic
عصبی
nervelessness
بی عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural arc
قوس عصبی
ganglion
غده عصبی
shocks
حمله عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve
رشته عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
neural conduction
رسانش عصبی
causalgia
سوزش عصبی
neural circuit
مدار عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
neurofibril
تار عصبی
Relax!
عصبی نشو!
plexus
شبکه عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
neuron
یاخته عصبی
neurons
یاخته عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
nerve current
جریان عصبی
neural network
شبکه عصبی
nerves
رشته عصبی
nerve center
مرکز عصبی
willies
حمله عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
neuralgia
درد عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
nerve cell
سلول عصبی
neural induction
القای عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
shocked
حمله عصبی
shock
حمله عصبی
neuritis
التهاب عصبی
nerve fibre
تار عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
hysteria
هیستری حمله عصبی
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
cns
دستگاه عصبی مرکزی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
tensest
عصبی وهیجان زده
tensing
عصبی وهیجان زده
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
tenses
عصبی وهیجان زده
tenser
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
tense
عصبی وهیجان زده
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
jittery
وحشت زده و عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
neurogenic
دارای ریشه عصبی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
tracts
دسته تار عصبی
tract
دسته تار عصبی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
discharge
شلیک عصبی تخلیه
neuropath
دچار اختلالات عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
preganglionic
قبل از عقده عصبی
commissure
بافت عصبی رابط
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
ans
دستگاه عصبی خود مختار
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
cybernetics
مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
interior
داخل
within
<prep.>
در داخل
anie
داخل
inside
داخل
within
در داخل
lineball
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
intra
داخل
withindoors
در داخل
interiorly
از داخل
interiors
داخل
insides
داخل
aboard
داخل
intercellular
داخل سلولی
inside wiring
سیمکشی داخل
ingratiates
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
inhaul
به داخل کشیدن
interchart
در داخل نقشه
inhaul
به داخل کشنده
interns
داخل شدن در
ingratiating
داخل کردن
interior wiring
سیمکشی داخل
ingressive
داخل شونده
enter
داخل شدن
ingoing
داخل شونده
intern
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
enter
داخل کردن
phase in
داخل کردن
implosion
انفجار از داخل
on berth
در داخل بندر
imbark
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
immit
داخل کردن
grind internally
داخل را ساییدن
enters
داخل کردن
he is not in it
داخل نیست
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
heave in
کشیدن به داخل
entered
داخل شدن
in and out
داخل وخارج
engaged in war
داخل جنگ
cross hair
خط داخل دوربین
entered
داخل کردن
inbound
داخل مرز
inboard
به سمت داخل
ingratiate
داخل کردن
to walk in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
to step in
داخل شدن
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
enters
داخل شدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
incorporate
داخل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com