English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (4 milliseconds)
English Persian
inside of داخل و یا توی چیزی
Search result with all words
bobber کسی یا چیزی که متصل بالاوپایین رود یا داخل وخارج شود
built in موجود در داخل چیزی
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
interiors داخل
interior داخل
inside داخل
insides داخل
intra داخل
withindoors در داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
anie داخل
aboard داخل
within <prep.> در داخل
lineball داخل
within در داخل
interiorly از داخل
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
ingratiated داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
impenetrable داخل نشدنی
to work in داخل کردن
ingratiates داخل کردن
interns داخل شدن در
interning داخل شدن در
inbound داخل مرز
engaged in war داخل جنگ
to step in داخل شدن
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
interneural داخل عصبی
implosion انفجار از داخل
in and out داخل وخارج
to cut in داخل شدن
inboard داخل کشتی
inboard به طرف داخل
inboard به سمت داخل
intermolecular در داخل ذرات
ingratiate داخل کردن
intern داخل شدن در
intromit داخل کردن
introgresseive داخل شونده
interservice داخل قسمت
to get into داخل شدن در
to go into داخل شدن در
interchart در داخل نقشه
anieoro از داخل به خارج
anieoro به طرف داخل
intercellular داخل سلولی
inside wiring سیمکشی داخل
interurban داخل شهری
interior wiring سیمکشی داخل
intradivision در داخل لشگر
inhaul به داخل کشنده
inhaul به داخل کشیدن
to step inside داخل شدن
to walk in داخل شدن
intratheater در داخل صحنه
intraspecific داخل گونهای
ingratiating داخل کردن
intraspecies داخل گونهای
interneuron داخل عصبی
intrant داخل شونده
ingoing داخل شونده
ingressive داخل شونده
phase in داخل کردن
on line داخل رده
intercontinental داخل قاره
work in داخل کردن
cross hair خط داخل دوربین
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to line-jump داخل صف زدن
implode از داخل ترکیدن
enter داخل شدن
to play at داخل شدن در
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
to cut in line داخل صف زدن
he is not in it داخل نیست
imbark داخل کردن
on berth در داخل بندر
immit داخل کردن
to go in داخل شدن
grind internally داخل را ساییدن
entered داخل شدن
inward داخل رونده
incorporates داخل کردن
enters داخل شدن
entered داخل کردن
incorporate داخل کردن
enters داخل کردن
withindoors افراد داخل
enter داخل کردن
incorporating داخل کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
implode از داخل منفجر شدن
coolant مایع داخل رادیاتور
ingredients داخل شونده عوامل
wall entrance عبور از داخل دیوار
bore داخل راتراشیدن سوراخ
to enter the military داخل نظام شدن
enters داخل عضویت شدن
ingredient داخل شونده عوامل
up country نواحی داخل کشور
inner space داخل منظومه شمسی
i went in to the garden داخل باغ شدم
to launch in to politics داخل سیاست شدن
furnace room فضای داخل کوره
home market بازار داخل کشور
indoor soccer فوتبال داخل سالن
enter داخل عضویت شدن
withindoors اشخاص داخل منزل
entered داخل عضویت شدن
endoenzyme انزیم داخل سلولی
gun bore داخل لوله توپ
furnace campaign عملیات داخل کوره
to go to the front داخل جنگ شدن
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
coolants مایع داخل رادیاتور
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
plunged ناگهان داخل شدن
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
plunge ناگهان داخل شدن
plunges ناگهان داخل شدن
homes جا به داخل لوله راندن
home جا به داخل لوله راندن
bores داخل راتراشیدن سوراخ
bores داخل لوله توپ
phase in به ترتیب داخل شدن
belligerents جنگجو داخل درجنگ
bore داخل لوله توپ
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
swap in مبادله کردن به داخل
irreptitious نهانی داخل شده
sea island terminal بارانداز داخل دریا
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
launch into politics داخل سیاست شدن
intratheater داخل صحنه عملیات
inwards or inward بطرف داخل بباطن
intrant داخل نفوذ کننده
reentrant دوباره داخل شونده
reentrant متوجه بسمت داخل
on side در داخل خط خارج نشده
sightings دیدن از داخل دوربین
sighting دیدن از داخل دوربین
to come in داخل شدن بدردخوردن
belligerently جنگجو داخل درجنگ
to breakin خودرا داخل کردن
cylinder gas گاز داخل سیلندر
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
cylinder jacket استری داخل سیلندر
belligerent جنگجو داخل درجنگ
court tennis تنیس داخل سالن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
home service خدمات فروش در داخل کشور
reticle میدان دید داخل دوربین
wainscoting of a room کار چوبی داخل اطاق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com