Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English
Persian
orbital injection
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
Other Matches
perigee
نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
space ship
کشتی فضایی سفینه فضایی
space shuttle
سفینه فضایی
spacecraft
سفینه فضایی
space shuttles
سفینه فضایی
space ship
سفینه فضایی
module
قسمتی از سفینه فضایی
modules
قسمتی از سفینه فضایی
spacecraft
سفینه فضایی ship space : syn
circularization
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
ambitus
[اختصاص دادن فضایی در اطراف قبر یا آرامگاه برای دسترسی به کلیسا]
tachometer
اندازه گیر سرعت چرخش سرعت سنج
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
glides
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glided
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
glide
حمله با سر دادن شمشیرروی شمشیر حریف ارام دویدن برای فشار نهایی چرخش به دور میله بارفیکس
cm
فضایی از حافظه که محل آن به سرعت
interfaces
1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interface
1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
charactristic velocity
مجموع تغییرات سرعت درمسیر یک ماموریت فضایی
spin
چرخش به سرعت
spins
چرخش به سرعت
rotational speed
سرعت چرخش
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
prompt
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompts
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
flow diagram
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
central
فضایی در حافظه که محل آن مستقیماگ و به سرعت توسط CPU قابل آدرس دهی است
mach no
سرعت لازم را به دست اوردم یا نیاوردم در رهگیری هوایی
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
variable delivery pump
پمپ سیالی که برونده ان میتواند مستقل از سرعت چرخش تغییر کند
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
variable displacement pump
پمپ سیالی که برونده ان درطیف وسیعی با ثابت ماندن سرعت چرخش تغییر میکند
peripheral
و تنها محدود به سرعت مدار الکترونیکی است
chassis
فریم فلزی که تختههای مدار را به همراه سیم ها و سوکتهای لازم در سیستم کامپیوتری پوشش داده است
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
coming in speed
حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
universal
مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
accelerates
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerating
سرعت دادن سرعت گرفتن
astrophotography
عکس برداری از ستارگان برای تحقیقات فضایی
sensitivity
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
ease turn
سرعت چرخش فرود چرخیدن یا دور زدن هواپیمابرای فرود
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
register
فضایی در CPU برای ذخیره موقت داده پیش ازپردازش
registers
فضایی در CPU برای ذخیره موقت داده پیش ازپردازش
registering
فضایی در CPU برای ذخیره موقت داده پیش ازپردازش
marks
کارت از پیش چاپ شده با فضایی برای حروف علامتدار
reserved character
فضایی ازدیسک که برای کنترل ذخیره داده به کارمی رود
mark
کارت از پیش چاپ شده با فضایی برای حروف علامتدار
fluttered
کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
flutter
کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
fluttering
کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
flutters
کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
raptatory
لازم برای شکار
raptatorial
لازم برای شکار
hydration water
اب لازم برای ابش
responses
فضایی در فرم که برای خواندن داده با علامت نوری به کار می رود
workings
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
buffer
فضایی موقت ذخیره سازی برای دادهای که منتظر پردازش است
response
فضایی در فرم که برای خواندن داده با علامت نوری به کار می رود
emitter coupled logic
طرح مدار منط قی با سرعت بالا با استفاده از انتشار کنندههای ترانزیستور به عنوان خروجی به سایر مراحل
duplexes
مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex
مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling
مواد لازم برای پوشش
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
attitude motor
موتورهای راکت کوچک برای کنترل وضعیت رسانگر فضایی در حال حرکت
ecl
طراحی مدار منط قی با سرعت بالا با استفاده از منتشر کننده ترانزیستورها به عنوان اتصالات خروجی به مراحل دیگر
cross stroke
فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
troop space
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
user freindly
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
images
فضایی در حافظه که برای ایجاد تصویر پیش از ارسال به صفحه نمایش به کار می رود
image
[فضایی در حافظه که برای ایجاد تصویر پیش از ارسال به صفحه نمایش به کار می رود.]
workspace
فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
compact
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacted
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compacts
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacting
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
engineered performance
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
facing distance
مسافت بین نفرات در صف برای سهولت چرخش به اطراف
refire time
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
command speed
سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
cure time
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
meanest
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
entrance head
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
mean
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
meaner
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
frame
1-فضایی روی نوار مغناطیسی برای یک کد حرف . 2-بسته داده ارسالی حاوی اطلاعات کنترلی و مسیر
re entry vehicle
نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
toe rake
تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
toe pick
تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
footprints
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
shook
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
execute
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
footprint
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executed
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executing
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
externals
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
external
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executes
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sizes
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
macronutrient
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycled
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
multimedia
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
worded
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
cycles
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carried
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
decompression table
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
cycle
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carrying
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
current asset cycle
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
constants
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
key
استفاده از بافر بین صفحه کلید و کامپیوتر برای تامین ذخیره سازی کلیدها برای ماشین نویس های سریع که چندین کلید را به سرعت انتخاب می کنند
constant
ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
mutatis mutandis
عبارت لاتینی به معنی تغییرات لازم را انجام دادن
foot pound
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
fetches
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
mastered
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetched
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetch
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocations
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocation
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
masters
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
master
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
waltz three
سه چرخش که پای ازاد درانتهای هر چرخش تماس بازمین پیدا میکند
text
فضایی در صفحه نمایش کامپیوتر که برای نمایش متن تنظیم شده باشد
texts
فضایی در صفحه نمایش کامپیوتر که برای نمایش متن تنظیم شده باشد
overexpose
بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
cases
پوشش محافظ برای یک وسیله یا مدار
switched
یچ برای اتصال خط وط منبع تغذیه به مدار
switch
یچ برای اتصال خط وط منبع تغذیه به مدار
card
مین فلز برای تختههای مدار
switches
یچ برای اتصال خط وط منبع تغذیه به مدار
case
پوشش محافظ برای یک وسیله یا مدار
cards
مین فلز برای تختههای مدار
languages
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
jobs
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jcl
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com