Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
English
Persian
trade
داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
traded
داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
Other Matches
exchanged
معاوضه و مبادله پول
exchanging
معاوضه و مبادله پول
exchanges
معاوضه و مبادله پول
exchange
معاوضه و مبادله پول
interchanging
مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchange
مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchanges
مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchanged
مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
exchanging
معاوضه کردن
exchanges
معاوضه کردن
exchanged
معاوضه کردن
exchange
معاوضه کردن
changed
معاوضه کردن خردکردن
changing
معاوضه کردن خردکردن
changes
معاوضه کردن خردکردن
change
معاوضه کردن خردکردن
to exchange something
[for something]
معاوضه کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
professionalize
حرفه یی کردن
to barter away
بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
interchanged
مبادله کردن
swapped
مبادله کردن
to barter for
مبادله کردن
interchange
با هم مبادله کردن
swop
مبادله کردن
trade
مبادله کردن
exchange
مبادله کردن
swopped
مبادله کردن
swap
مبادله کردن
traded
مبادله کردن
interchange
مبادله کردن
swopping
مبادله کردن
chaffer
مبادله کردن
trade in
مبادله کردن
interchanging
مبادله کردن
trade-in
مبادله کردن
interchanges
با هم مبادله کردن
exchanges
مبادله کردن
trade-ins
مبادله کردن
interchanges
مبادله کردن
swaps
مبادله کردن
interchanged
با هم مبادله کردن
intercommunicate
مبادله کردن
swops
مبادله کردن
exchanged
مبادله کردن
exchanging
مبادله کردن
interchanging
با هم مبادله کردن
exchanging
صرافی مبادله کردن
exchanging
مبادله کردن تعویض
exchanged
صرافی مبادله کردن
lay to
مبادله ضربات کردن
exchanges
مبادله کردن تعویض
exchanged
مبادله کردن تعویض
to spar at each other
مبادله کلام کردن
exchange
مبادله کردن تعویض
swap in
مبادله کردن به داخل
exchanges
صرافی مبادله کردن
swap out
مبادله کردن به خارج
exchange
صرافی مبادله کردن
commmute
تغییر دادن مبادله کردن
professionalism
صفات وعادات مخصوص اهل حرفه حرفه یی
to exchange something
[for something]
مبادله کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
dicker
مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
passing action
عملیات رد و بدل کردن کالا وتدارکات مبادله تدارکات
exchange control
نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
bartered
معاوضه
exchanges
معاوضه
exchanged
معاوضه
swaps
معاوضه
bartering
معاوضه
barter
معاوضه
changes
معاوضه
exchanging
معاوضه
changing
معاوضه
swopping
معاوضه
swops
معاوضه
swopped
معاوضه
reciprocation
معاوضه
changed
معاوضه
quid pro quo
معاوضه
barters
معاوضه
exchange
معاوضه
swapped
معاوضه
quid pro quos
معاوضه
change
معاوضه
bater
معاوضه
swap
معاوضه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
exchangeability
قابلیت معاوضه
exchanging
ارز معاوضه
negotiations
معاوضه مذاکرات
exchange service
بنگاه معاوضه
negotiation
معاوضه مذاکرات
exchanged
ارز معاوضه
exchange
ارز معاوضه
exchanges
ارز معاوضه
interchangeable
قابل معاوضه
interchangeably
بطور قابل معاوضه
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
upgrading
به روز رسانی
[معاوضه قسمتهای قدیمی]
[مهندسی]
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
professions
حرفه یی
vocations
حرفه
traded
حرفه
workless
بی حرفه
business
حرفه
profession
حرفه یی
trend
حرفه
trends
حرفه
craftsman trade
حرفه
profession
حرفه
line of business
حرفه
mysteries
حرفه
mystery
حرفه
professions
حرفه
vocation
حرفه
skill
حرفه
professional
<adj.>
حرفه ای
trade
حرفه
businesses
حرفه
craft
حرفه
occupations
حرفه
avocation
حرفه
career
حرفه
careering
حرفه
careers
حرفه
crafts
حرفه
occupation
حرفه
careered
حرفه
mTtiers
حرفه
metier
حرفه
metiers
حرفه
professionalism
حرفه یی بودن
vocation
حرفه صدا
dilettanti
غیر حرفه
avocation
کار حرفه
careerists
حرفه دوست
technologist
حرفه شناس
vocations
حرفه صدا
dilettantes
غیر حرفه
careerist
حرفه دوست
dilettante
غیر حرفه
trade
حرفه کسب
traded
حرفه کسب
legal profession
حرفه وکالت
professionalize
حرفه یی شدن
pursuits
حرفه پیشه
pursuit
حرفه پیشه
prizefighter
مشت زن حرفه یی
traded
پیشه حرفه
trade
پیشه حرفه
prizefighting
مشت زنی حرفه یی
laymen
خارج از حرفه یا فن خاصی
layman
خارج از حرفه یا فن خاصی
contractors tool
ابزار حرفه ساختمان
handicraft
صنعت دستی حرفه
career woman
زن دارای حرفه یا پیشه
career women
زن دارای حرفه یا پیشه
profession
افهار پیشه و حرفه
he is a physician byprofession
حرفه او طبابت است
professions
افهار پیشه و حرفه
smithery
کار و هنر و حرفه فلزکاری
technology
حرفه شناسی شناخت دانشی
technologies
حرفه شناسی شناخت دانشی
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
craft union
اتحادیه متشکل از متخصصین فن یاصنعت یا حرفه خاص
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com