Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (14 milliseconds)
English
Persian
hectic
دارای تب لازم
Search result with all words
cretin
شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
cretins
شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
qualified
دارای شرایط لازم
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
Other Matches
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding
لازم الاجرا لازم
bindings
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
incidental
لازم
intransitive
لازم
preequisite
لازم
obbligato
لازم
incumbents
لازم با
irrevocable
لازم
incumbent
لازم با
necessitous
لازم
incident
لازم
necessary
لازم
incidents
لازم
requirement
لازم
needful
لازم
obligatory
لازم
folderol
غیر لازم
qualifications
شرایط لازم
intransitive
فعل لازم
interdependent
لازم و ملزوم
prerequisites
شرط لازم
prerequisite
شرط لازم
makings
شرایط لازم
requisition
شرط لازم
the needful
کار لازم
the needful
اقدام لازم
it needs not
لازم نیست
need
لازم بودن
not binding
غیر لازم
requisitions
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
postulate
لازم دانستن
postulated
لازم دانستن
i thought it necessary to
لازم دانستم که
time frame
مدت لازم
needing
لازم بودن
correlative
لازم و ملزوم
necessary and sufficient
لازم و کافی
assets
مواد لازم
necessary conditions
شرایط لازم
time frames
مدت لازم
postulates
لازم دانستن
requirements
شرایط لازم
to become a necessity
لازم شدن
postulating
لازم دانستن
hard and fast
لازم الاجراء
to d. the need of
لازم ندانستن
needed
لازم بودن
correlative
لازم وملزوم
needn't
لازم نیست
requiring
لازم دانستن
integral part
جزء لازم
requiring
لازم داشتن
requires
لازم دانستن
quantum libet or placet
باندازه لازم
requires
لازم داشتن
superserviceable
بیش از حد لازم
revocable
غیر لازم
imperative
لازم الاجرا
indispensable
لازم الاجرا
ine horse
فاقداسباب لازم
enforceable
لازم الاجرا
induced drag
پسای لازم
due
لازم مقرر
requisite
شرط لازم
imperatives
لازم الاجرا
binding
لازم الاجرا
bindings
لازم الاجرا
required
لازم دانستن
require
لازم داشتن
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
irrevocable contract
عقد لازم
intransitively
بطور لازم
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
require
لازم دانستن
optimum
درجه لازم
it is unnecessary
لازم نیست
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
required
لازم داشتن
sine qua non
شرط لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
ineligibility
فقدان شرایط لازم
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
provisions
وسایل لازم توشه ها
supplies
مواد وتجهیزات لازم
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
ineligible
فاقد شرایط لازم
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
unwanted
آنچه لازم نیست
sine qua non
امر لازم لاینفک
if need be
اگر لازم باشد
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
you need not fear
لازم نیست بترسید
it is necessary for him to go
لازم است برود
it is required that
لازم یا مقر ر است که
enforceable document
سند لازم الاجرا
you are required to
لازم است شما
unqualified
فاقد شرایط لازم
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
it askes for attention
توجه لازم دارد
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
if necessary
اگر لازم باشد
hydration water
اب لازم برای ابش
raptatory
لازم برای شکار
avaiiability
شرط یا صفت لازم
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
want
خواستن لازم داشتن
wanted
خواستن لازم داشتن
needlessly
بطور غیر لازم
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
raptatorial
لازم برای شکار
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
fall due
لازم التادیه شدن دین
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
requires
نیاز داشتن لازم بودن
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
mantling
مواد لازم برای پوشش
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
required
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
require
نیاز داشتن لازم بودن
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions
دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
compacted
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
to e. upon acovnt book
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compacting
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
development
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacts
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
There's no need to elaborate.
لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
cycle time
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com