English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
well paid دارای حقوق کافی
Other Matches
well educatd دارای تحصیلات کافی
salaried دارای حقوق
freeman دارای حقوق مدنی
freemen دارای حقوق مدنی
free born دارای حقوق شهرنشینان ازاد
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
public international law حقوق بین الملل عمومی حقوق عام ملل
postliminum قسمت پشت در قانون بازگشت حقوق یاقانون استعاده حقوق یا اعاده وضع حقوقی سابق
detention of pay ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق
protective duty حقوق و عوارض حمایتی حقوق گمرکی حمایت کننده حقوقی که جهت حمایت ازکالاهای داخلی وضع میگردد
harbour dues حقوق اسکله حقوق لنگراندازی
attainder سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
advalorem duty حقوق گمرکی براساس ارزش کالا حقوق گمرکی از روی قیمت
allotment advice پیشنهاد تخصیص حقوق یاپرسنل پیشنهاد سهمیه بندی حقوق یا پرسنل
sufficient <adj.> کافی
satisfactory <adj.> کافی
acceptable <adj.> کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
enow کافی
sufficient کافی
adequate کافی
adequate کافی
sufficing <adj.> کافی
enough کافی
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
suffice کافی بودن
Nothing more, thanks. کافی است.
suffice کافی بودن
be sufficient کافی بودن
be enough کافی بودن
leisure وقت کافی
last [be enough] کافی بودن
be adequate کافی بودن
sufficiently <adv.> بقدر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
run short <idiom> کافی نبودن
due care مراقبت کافی
necessary and sufficient لازم و کافی
skimping غیر کافی
skimps غیر کافی
inextenso بطول کافی
scanty غیر کافی
scantiest غیر کافی
scantier غیر کافی
sufficient مقدار کافی
sufficient conditions شرایط کافی
sufficient condition شرط کافی
plenty of rain باران کافی
skimped غیر کافی
inadequate غیر کافی
sufficed کافی بودن
suffices کافی بودن
adequately بقدر کافی
sufficing کافی بودن
skimp غیر کافی
reach کافی بودن
insufficiently بطور غیر کافی
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
voteless بدون رای کافی
sufficiency قابلیت مقدار کافی
to have plenty of time وقت کافی داشتن
incompetent غیر کافی ناشایسته
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
inadequately بطور غیر کافی
enough باندازهء کافی نسبتا
he is short of hands کارگر کافی ندارد
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
My tea is not cool enough to drink. چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
The room is bare of furniture . این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state tiger در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
decarburizing گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
end stopped دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
paying حقوق
laws حقوق
stipends حقوق
jurisprudence حقوق
stipend حقوق
duties حقوق
civil حقوق
rights حقوق
pays حقوق
pay حقوق
salaries حقوق
salary حقوق
law حقوق
pay check چک حقوق
law حق حقوق
laws حق حقوق
jus حقوق
common-law حقوق غیرمدون
penal codes حقوق جزا
human rights حقوق بشر
underpay کم حقوق دادن
take-home pay حقوق خالص
law علم حقوق
law حقوق عدالت
vindication of rights استیفای حقوق
woman's rights حقوق نسوان
common law حقوق عرفی
written laws حقوق مدون
laws حقوق عدالت
stipendiary حقوق بگیر
common law حقوق غیرمدون
wage bill لیست حقوق
wage earners حقوق بگیران
common-law حقوق عرفی
laws علم حقوق
penal code حقوق جزا
stipendiaries حقوق بگیر
conjugal rights حقوق زناشویی
customs dutios حقوق گمرکی
customs tariff حقوق گمرکی
matrimonial rights حقوق زناشویی
maritime law حقوق دریایی
marital rights حقوق شوهری
detention of pay ضبط حقوق
leave with pay مرخصی با حقوق
customs duties حقوق گمرکی
constitutional law حقوق اساسی
pay roll لیست حقوق
criminal law حقوق جزا
criminal low حقوق جزا
criminal low حقوق جنایی
money list لیست حقوق
money income مزد و حقوق
custom duties حقوق گمرکی
law faculty دانشکده حقوق
droppage کسر حقوق
school of law دانشکده حقوق
lawfaculty دانشکده حقوق
family law حقوق خانواده
islamic law حقوق اسلامی
foreign law حقوق خارجی
indisputable rights حقوق ثابته
indefeasible rights حقوق پا برجا
full pay حقوق تمام
import duty حقوق واردات
gentleman of the long robe حقوق دان
gentlemen of the robe حقوق دانها
harbour dues حقوق بندر
faculty of law دانشکده حقوق
jurisconsult حقوق دان
jurisprudent حقوق دان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com