Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
neurogenic
دارای ریشه عصبی
Other Matches
monogenic
دارای یک ریشه واصل
fimbrillate
دارای ریشه فریف
monogenesis
دارای یک ریشه یا اصل بودن
monogenic
دارای ریشه واصل مشترک
rhizomatous
دارای ساقههای ریشه مانند زیرزمینی
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
rhizogenetic
تولید کننده ریشه ریشه اور
rhizogenic
تولید کننده ریشه ریشه اور
radicate
ریشه گرفتن ریشه دار شدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to take root
ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
plaiting
[نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
nervelessness
بی عصبی
neurotic
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
engram
رد عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
neurogram
رد عصبی
twitchy
عصبی
overwrought
عصبی
nervous
عصبی
uptight
عصبی
abnerval
عصبی
neural
عصبی
neuritis
التهاب عصبی
nerve current
جریان عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
willies
حمله عصبی
nerve deafness
کری عصبی
neuralgia
درد عصبی
nerve fibre
تار عصبی
neurons
یاخته عصبی
neurofibril
تار عصبی
shock
حمله عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
interneuron
داخل عصبی
neural network
شبکه عصبی
interneural
داخل عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
nerve cell
سلول عصبی
neural bond
پیوند عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neural induction
القای عصبی
nerve center
مرکز عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
ganglion
غده عصبی
shocked
حمله عصبی
neural arc
قوس عصبی
causalgia
سوزش عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
nerve
رشته عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
neuron
یاخته عصبی
shocks
حمله عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
plexus
شبکه عصبی
nerves
رشته عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
Relax!
عصبی نشو!
discharges
شلیک عصبی تخلیه
neuropath
دچار اختلالات عصبی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
tensed
عصبی وهیجان زده
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
tract
دسته تار عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
tensing
عصبی وهیجان زده
tensest
عصبی وهیجان زده
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
tenses
عصبی وهیجان زده
cns
دستگاه عصبی مرکزی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
tracts
دسته تار عصبی
tenser
عصبی وهیجان زده
commissure
بافت عصبی رابط
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
hysteria
هیستری حمله عصبی
tense
عصبی وهیجان زده
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
jittery
وحشت زده و عصبی
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
ans
دستگاه عصبی خود مختار
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
scabs
ریشه
rootless
بی ریشه
scab
ریشه
cognate
هم ریشه
rhizogenetic
ریشه زا
rhizogenic
ریشه زا
rhizogenous
ریشه زا
thrum
ریشه
fimbriation
ریشه
radix
ریشه
tassels
ریشه
tassel
ریشه
depth of face
ریشه
stump
ریشه
stumped
ریشه
stumping
ریشه
stumps
ریشه
homoousian
از یک ریشه
harle
ریشه
fimbria
ریشه
frange
ریشه
extraction
ریشه
expansion scab
ریشه
radicle
ریشه چه
radical
ریشه
radicals
ریشه
rootlet
ریشه چه
paronymous
هم ریشه
harl
ریشه
fringes
ریشه
tie
[knot]
ریشه
fibreless
بی ریشه
root
ریشه
cama
ریشه
stubbing
ریشه
stubbed
ریشه
stub
ریشه
stubs
ریشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com