Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
levelheaded
دارای قضاوت صحیح
Other Matches
common sense
قضاوت صحیح حس عام
judicious
دارای قوه قضاوت سلیم
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
Judge not , that ye be not judged.
<proverb>
قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
adjudication
قضاوت
judgements
قضاوت
judgment
قضاوت
judgeship
قضاوت
judgement
قضاوت
jurisdication
قضاوت
verdicts
قضاوت
verdict
قضاوت
arret
قضاوت
judgments
قضاوت
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
formal logic
قضاوت سطحی
justifying
قضاوت کردن
witting
هوش قضاوت
sentencing
رای قضاوت
jurisdiction
قضاوت کردن
jurisdication
حق قضاوت قلمرو
decreed
قضاوت تصویبنامه
judicable
قابل قضاوت
justify
قضاوت کردن
justifies
قضاوت کردن
sentences
رای قضاوت
judges
قضاوت کردن
judge
قضاوت کردن
judged
قضاوت کردن
benches
مسند قضاوت
decree
قضاوت تصویبنامه
decreeing
قضاوت تصویبنامه
decrees
قضاوت تصویبنامه
comparative judgement
قضاوت تطبیقی
bench
مسند قضاوت
judging
قضاوت کردن
advise
قضاوت کردن
value judgement
قضاوت ارزشی
value judgements
قضاوت ارزشی
sentence
رای قضاوت
exclusive jurisdiction
حق قضاوت کنسولی
equanimity
قضاوت منصفانه
pass a judgement
قضاوت کردن
absolute judgment
قضاوت مطلق
exclusive jurisdiction
حق قضاوت استثنایی
judgement
رای دادگاه قضاوت
tribunate
مقام یامسند قضاوت
judgments
رای دادگاه قضاوت
law of comparative judgement
قانون قضاوت تطبیقی
uncharitable
سخت گیردر قضاوت
judgements
رای دادگاه قضاوت
views
چشم انداز قضاوت
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
measurements
روش قضاوت چیزی
measurement
روش قضاوت چیزی
erred
بغلط قضاوت کردن
expertize
استادانه قضاوت کردن
err
بغلط قضاوت کردن
bet on the wrong horse
<idiom>
قضاوت اشتباه درموردچیزی
to hold the scales even
بی طرفانه قضاوت کردن
forejudge
از پیش قضاوت کردن
forjudge
از پیش قضاوت کردن
view
چشم انداز قضاوت
viewed
چشم انداز قضاوت
viewing
چشم انداز قضاوت
errs
بغلط قضاوت کردن
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
benches
کرسی قضاوت جای ویژه
meier art judgement test
ازمون قضاوت هنری مایر
prejudged
بدون رسیدگی قضاوت کردن
bench
کرسی قضاوت جای ویژه
prejudges
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudge
بدون رسیدگی قضاوت کردن
advising
قضاوت کردن پند دادن
advises
قضاوت کردن پند دادن
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
performances
روش قضاوت کارایی سیستم
performance
روش قضاوت کارایی سیستم
bencher
کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
prejudice
قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudices
قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
One must not judge by appearances .
بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
be raise to the bench
بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
benches
روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
can't see the forest for the trees
<idiom>
ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
praetorian
وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
bench
روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
rhadamanthine
وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
Doom
[نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
can not judge a book by its cover
<idiom>
[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
correct
صحیح
correcting
صحیح
judiciously
صحیح
authentical
صحیح
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
correct
<adj.>
صحیح
corrects
صحیح
valid
صحیح
right
صحیح
righted
صحیح
simon pure
صحیح
i see
ها! صحیح !
in order
صحیح
accurate
صحیح
exacts
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
fea
صحیح
righting
صحیح
exact
صحیح
proper
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
exacted
صحیح
well advised
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
proper
صحیح
good
صحیح
authentic
صحیح
integral
صحیح
all right
صحیح
integers
صحیح
integer
صحیح
indecorous
نا صحیح
indue order
به ترتیب صحیح
valid transaction
معامله صحیح
to be proper for
صحیح بودن
ok
صحیح است
safe and sound
صحیح وتندرست
considered
با اندیشه صحیح
incorrupt
صحیح و بی عیب
true complement
مکمل صحیح
that is right
صحیح است
valid contract
عقد صحیح
proper fraction
کسر صحیح
right you are
صحیح است
the ticket
کار صحیح
exacts
صحیح عین
integral number
عدد صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
integers
عدد صحیح
authentic document
سند صحیح
integer variable
متغیر صحیح
integer number
عدد صحیح
exacted
صحیح عین
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
exact
صحیح عین
A correct answer.
جواب صحیح
spot-on
دقیقا صحیح
integer
عدد صحیح
drilled
روش صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
tidily
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
okay
صحیح است
true
خالصانه صحیح
drill
روش صحیح
truer
خالصانه صحیح
truest
خالصانه صحیح
homozygote
صحیح النسب
whole number
عدد صحیح
whole numbers
عدد صحیح
drills
روش صحیح
right
درست صحیح
right
به طور صحیح حق
righted
درست صحیح
righted
به طور صحیح حق
righting
درست صحیح
rightly
بطور صحیح
righting
به طور صحیح حق
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
eugenic
صحیح النسب
properly
<adv.>
بطور صحیح
properly
<adv.>
بصورت صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بطور صحیح
round
عدد صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
genuine tradition
حدیث صحیح
roundest
عدد صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com