English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
encyclopedist دارای معلومات جامع دایره المعارف نویس
Other Matches
encyclopaedic وابسته به دایره المعارف جامع
encyclopaedical وابسته به دایره المعارف جامع
encyclopaedias دایره المعارف
encyclopedia دایره المعارف
encyclopaedia دایره المعارف
encyclopedias دایره المعارف
encyclopaedist نویسنده دایره المعارف
encyclopaedism اصول نویسندگان دایره المعارف
spheres دایره معلومات احاطه کردن
sphere دایره معلومات احاطه کردن
epicycloid منحنی ترسیم شده بر نقطهای درمحیط دایره ثابتی که درخارج دایره بچرخد
quadrant ربع دایره یک چهارم طول قوس دایره
cyclopedia دائره المعارف
cyclopaedia دائره المعارف
cyclopedic وابسته به دائره المعارف
epicycle دایرهای که مرکزش روی محیط دایره بزرگتری است ودر مدار دایره بزرگتری حرکت میکند
addersser or or نامه نویس عریضه نویس
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
versions نرم افزار کمکی که به چندین برنامه نویس امکان کارکردن رروی فایل منبع و بررسی تغییرات اعمال شده توسط هر برنامه نویس را میدهد
version نرم افزار کمکی که به چندین برنامه نویس امکان کارکردن رروی فایل منبع و بررسی تغییرات اعمال شده توسط هر برنامه نویس را میدهد
qualifications معلومات
information معلومات
information معلومات معیطات
background معلومات قبلی
backgrounds معلومات قبلی
witting معلومات دانش
accomplishments معلومات هنرها
information معلومات اگاهگان
knowledge engineering مهندسی معلومات
knowledge base پایگاه معلومات
knowledge acquisition کسب معلومات
know how معلومات خاص
information test ازمون معلومات
knowledge representation نمایش معلومات
brush up معلومات خود را تجدیدکردن
unbeknown خارج از معلومات شخصی
smattering معلومات دست وپاشکسته
input data معلومات یا دادههای ورودی
unbeknownst خارج از معلومات شخصی
information [on] about somebody] [something] معلومات [در باره کسی یا چیزی]
booklore علم کتابی معلومات ناشی از مطالعه کتاب
wisenheimer کسیکه معلومات سطحی درهمه چیز دارد
weisenheimer کسیکه معلومات سطحی در همه چیز دارد
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
ecumenic جامع
Catholic جامع
large جامع
larger جامع
universal جامع
echaustive جامع
masters جامع
mastered جامع
master جامع
Catholics جامع
exhaustive جامع
largest جامع
comprehensive جامع
totalling جامع
totalled جامع
totaling جامع
all around جامع
aggregative جامع
totaled جامع
total جامع
integrated جامع
totals جامع
self contained جامع
executtive جامع
precise جامع
encyclopedic جامع
sweeping جامع
plenary جامع
plenaries جامع
self inclusive جامع
collective جامع
general جامع همگانی
collective antenna انتن جامع
pure procedure رویه جامع
generically بطور جامع
fully qualified جامع الشرایط
comprehensive insurance بیمه جامع
comprehensive job کار جامع
comprehensive plans برنامههای جامع
to cover much ground جامع بودن
stock جامع نسب
comprehensively بطور جامع
thesaurus فرهنگ جامع
comprehensive schools اموزشگاه جامع
thalweg جامع المیاه
generals جامع همگانی
spacious جامع گشاد
universal جامع جهانی
comprehensive school اموزشگاه جامع
collective contact کنتاکت جامع
thesauruses فرهنگ جامع
universal product code کد جامع محصول
turnkey system سیستم جامع
encyclopaedia فرهنگ جامع
universal identifier معرف جامع
inclusively بطور جامع
stocked جامع نسب
cathedral کلیسای جامع
polytechnics جامع الفنون
cathedrals کلیسای جامع
polytechnic جامع الفنون
highway شینه جامع
highways شینه جامع
generic عام جامع
omnibus bar شمش جامع
comprehensive insurance policy بیمه نامه جامع
comprehensive planning برنامه ریزی جامع
comprehensive program برنامه اجرائی جامع
blanket policy بیمه نامه جامع
encyclopaedism علوم واطلاعات جامع
quadrant ربع دایره ربع محیط دایره
oecumenical جامع مشهوردر سراسر جهان
inclusive design طرح جامع و کامل [فراگیر]
sediment function تابع بده مواد جامع
From A to Z. In every deatail. از سیر تا پیاز (جامع وکامل )
polymaths جامع علوم معقول ومنقول
polymath جامع علوم معقول ومنقول
sherlu اولین برنامه زبان طبیعی که تجزیه و تحلیل نحوی ومعناشناسی را با معلومات جهان مجتمع کرده است
upc code product unversal کد جامع محصول
calculus حساب جامعه و فاضله جامع و فاضل
lateran نام کلیسای جامع رم نامیده میشود
universal transmitter asynchronousreciver فرستنده /گیرنده ناهمزمان جامع
turnkey سیستم کامپیوتر اماده برای یک منظور خاص اصلی جامع
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
circle دایره
circles دایره
rhomb دایره
tambourines دایره
circling دایره
sphere دایره
recurring curve دایره
spheres دایره
Dingbat دایره
agency دایره
agencies دایره
divisions دایره
circled دایره
tambourine دایره
division دایره
circuits دایره
subdivision دایره
compass دایره
rondelle دایره
field دایره
roundel دایره
rondel دایره
fielded دایره
roundle دایره
department دایره
departments دایره
circuit دایره
disk دایره
disks دایره
fields دایره
chirographer خط نویس
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
mohr's circle دایره مور
growth ring دایره سالیانه
meridian دایره نیمروز
meridians دایره طول
mohr's circle دایره موهر
stress circle دایره تنش
great circle دایره عظیمه
meridians دایره نیمروز
quadrant چهار یک دایره
meridian دایره طول
tactile circle دایره بساوشی
quadrant ربع دایره
pitch circle دایره گام
rhumb دایره افقی
gyre گردش دایره
equinoctial colure دایره اعتدال
orbicularly دایره وار
orbiculate دایره وار
hemicycle نیم دایره
semi circle نیم دایره
semidiameter شعاع دایره
north circle دایره شمالگان
growth ring دایره رشد
pericycle دایره محیطیه
sextant یک ششم دایره
diameter قطر دایره
spheral بشکل دایره
small circle دایره صغیره
hour circle دایره ساعتی
diameters قطر دایره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com