English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
English Persian
charter دربست کرایه دادن
chartered دربست کرایه دادن
chartering دربست کرایه دادن
charters دربست کرایه دادن
Other Matches
chartering دربست اجاره کردن یا دادن
charters دربست اجاره کردن یا دادن
charter دربست اجاره کردن یا دادن
chartered دربست اجاره کردن یا دادن
hach کرایه دادن
let out on hire کرایه دادن
hiring کرایه دادن
hires کرایه دادن
hire کرایه دادن
to hire out something کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
rent کرایه اجاره کردن یا دادن
lodging house محل کرایه دادن اطاق مسافرخانه
hire purchase کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
livery stable اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
exclusive دربست
lumps دربست
lump دربست
lumped دربست
en bloc یک پارچه دربست
bareboat charter اجاره دربست
barepole charter اجاره دربست
barehull charter اجاره دربست
charter party قرارداد اجاره دربست
lump sum charter اجاره دربست به طور مقطوع
bare boat charter اجاره دربست وسیله نقلیه
tc اجاره دربست برای مدت معین
voyage charter اجاره دربست کشتی برای سفری مشخص
faring کرایه
fared کرایه
carrige forward پس کرایه
freight collect پس کرایه
fares کرایه
rent کرایه
hire کرایه
fraught کرایه
balance of freight پس کرایه
back rent پس کرایه
back freigt پس کرایه
cost of transport کرایه
freight forward پس کرایه
transport charges کرایه
hiring کرایه
backfreight پس کرایه
hires کرایه
carriage forward پس کرایه
meed کرایه
leases کرایه
lease کرایه
freight کرایه
fare کرایه
passage money کرایه
carfare کرایه اتوبوس
rent کرایه کردن
tenants کرایه نشین
tenant کرایه نشین
carfare کرایه ماشین
passage دریا کرایه
passages دریا کرایه
to charter کرایه کردن
hacked درشکه کرایه
hack درشکه کرایه
hiring کرایه کردن
carrige کرایه حمل
hire کرایه کردن
freight کرایه کشتی
demurrage کرایه معطلی
hires کرایه کردن
renter کرایه نشین
fared کرایه مسافر
fares کرایه مسافر
freight کرایه کردن
faring کرایه مسافر
passage money کرایه مسافر
fare کرایه مسافر
hacks درشکه کرایه
back freigt پرداخت کرایه
affreight کرایه کردن
cartage کرایه گاری مکاری
hiring اجرت کرایه کردن
hires اجرت کرایه کردن
hire اجرت کرایه کردن
fare کرایه حمل و نقل
fared کرایه حمل و نقل
to freight out and home دوسره کرایه کردن
tenant کرایه نشین متصرف
tenants کرایه نشین متصرف
twon car اتومبیل کرایه مسافری
portage کرایه فرفیت کشتی
back rent کرایه عقب افتاده
railway freight کرایه راه اهن
How much is the fare to ... ? کرایه تا ... چقدر است؟
carriage forward کرایه در مقصدپرداخت میشود
fares کرایه حمل و نقل
faring کرایه حمل و نقل
hackney درشکه کرایه اسب کرایبه
freighter کرایه کننده کشتی باری
freighters کرایه کننده کشتی باری
taximeter نشان دهنده کرایه تاکسی
What's the charge per hour? کرایه هر ساعت چقدر است؟
advance freight پیش پرداخت کرایه حمل
Rented (rental) car. اتومبیل اجاره ای (کرایه شده )
time charter کرایه کردن موقت کشتی
carriage payed کرایه حمل پرداخت شده
What is the charge per day? کرایه روزانه چقدر است؟
carrige forward کرایه به عهده گیرنده کالا
fiacre کالسکه یا درشکه چهارچرخه کرایه
circulating library کتابخانهای که کتاب کرایه میدهد
voyage charter کرایه کشتی جهت سفری خاص
subsidized accommodation منزل با کمک هزینه [کرایه و غیره]
cost and frieght قیمت کالا به اضافه کرایه حمل
i am behind in my rent کرایه خانه ام عقب افتاده است
tie line کانال مخابراتی کرایه داده شده
out leased انبارهای کرایه شده از خارج از پادگان
What's the fare to the airport? نرخ کرایه تا فرودگاه چقدر است؟
What's the fare to Manchester? کرایه تا شهر منچستر چقدر است؟
What's the fare to this address? نرخ کرایه تا این آدرس چقدر است؟
What's the fare to city centre? نرخ کرایه تا مرکز شهر چقدر است؟
dead carriage کرایه باربری جهت فرفیت استفاده نشده
freight کرایه کشتی ارسال بار با هواپیما یاکشتی
dead freight کرایه حملی که پرداخت شده ولی استفادهای از ان به عمل نیامده
dead carriage کرایه حملی که پرداخت شده ولی استفادهای از ان به عمل نیامده
baltic exchange بازار یاتالار بورسی در لندن که مربوط به کرایه کشتی ومعاملات مربوطه میباشد
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
forwarding merchant حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
free haul در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
third party lease توافقنامهای که بوسیله ان یک شرکت مستقل تجهیزاتی رااز سازنده خریده و به استفاده کننده کرایه میدهد
dead weight کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead weights کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead freight کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
hackney coach کالسکه یا درشکه کرایه درشکه چهارچرخه ودو اسبه
carriage بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
carriages بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
lease کرایه کردن اجاره کردن
leases کرایه کردن اجاره کردن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com