Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
to grant an application
درخواست نامه ای را پذیرفتن
Other Matches
to reject
[refuse]
an application
درخواست نامه ای را رد کردن
application
درخواست نامه پشت کار
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
applications
درخواست نامه پشت کار
subsequent filing
[application, documents]
ادا کردن پس از ارائه درخواست نامه
to file a petition
بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
to file an application to somebody
از کسی بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
to withdraw an application
صرف نظر کردن از تقاضای درخواست نامه ای
request modify
درخواست تصحیح دارم درخواست تغییر میکنم
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-ups
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
requisitioned
درخواست کردن درخواست وسایل
requisitions
درخواست کردن درخواست وسایل
requisition
درخواست کردن درخواست وسایل
requisitioning
درخواست کردن درخواست وسایل
excess demand
درخواست بیش از حد درخواست اضافی
call mission
درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
post script
مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
letter of intent
تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
cryptoparts
بخشهای یک نامه رمز قسمتهای رمزی نامه
libelling
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libels
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libelled
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeling
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeled
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libel
هجو نامه یا توهین نامه افترا
requistioner
قسمت درخواست کننده تهیه کننده درخواست
affidavits
شهادت نامه قسم نامه
credential
گواهی نامه اعتبار نامه
written agreement
موافقت نامه پیمان نامه
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
to a. letter
روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
testacy
دارای وصیت نامه بودن نگارش وصیت نامه
fire call
درخواست اتش توپخانه درخواست اتش
requested
درخواست اماد کردن درخواست کردن
request
درخواست اماد کردن درخواست کردن
requests
درخواست اماد کردن درخواست کردن
requesting
درخواست اماد کردن درخواست کردن
take by storm
<idiom>
پذیرفتن
to take in
پذیرفتن
take in
پذیرفتن
accepts
پذیرفتن
accept
پذیرفتن
vouchsafes
پذیرفتن
allowing
پذیرفتن
allow
پذیرفتن
embraced
پذیرفتن
hear
پذیرفتن
vouchsafing
پذیرفتن
vouchsafed
پذیرفتن
vouchsafe
پذیرفتن
embracing
پذیرفتن
embrace
پذیرفتن
admit
پذیرفتن
admits
پذیرفتن
embraces
پذیرفتن
accepting
پذیرفتن
allows
پذیرفتن
hears
پذیرفتن
admitting
پذیرفتن
adopts
به فرزندی پذیرفتن
adopting
به فرزندی پذیرفتن
adopt
به فرزندی پذیرفتن
to snatch at
باشتیاق پذیرفتن
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
acculturate
فرهنگ پذیرفتن
deign
لطفا پذیرفتن
risked
پذیرفتن خطر
risk
پذیرفتن خطر
risks
پذیرفتن خطر
deigns
لطفا پذیرفتن
deigning
لطفا پذیرفتن
deigned
لطفا پذیرفتن
co opt
بهمکاری پذیرفتن
co-opt
بهمکاری پذیرفتن
acceptance of goods
پذیرفتن کالا
co-opted
بهمکاری پذیرفتن
co-opting
بهمکاری پذیرفتن
co-opts
بهمکاری پذیرفتن
adoption
به فرزندی پذیرفتن
risking
پذیرفتن خطر
honor
پذیرفتن برات
filiate
بفرزندی پذیرفتن
hearken
بگوش دل پذیرفتن
receives
رسیدن پذیرفتن
snap up
بیدرنگ پذیرفتن
receive
رسیدن پذیرفتن
to run away with
باشتاب پذیرفتن
co-opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised
تمدن غربی را پذیرفتن
westernises
تمدن غربی را پذیرفتن
adopting
درمیان خود پذیرفتن
co opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
to accept a job
کاری
[شغلی]
را پذیرفتن
affiliate
به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated
به فرزندی پذیرفتن مربوط
matriculating
قبول کردن پذیرفتن
matriculates
قبول کردن پذیرفتن
matriculated
قبول کردن پذیرفتن
matriculate
قبول کردن پذیرفتن
affiliates
به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliating
به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernising
تمدن غربی را پذیرفتن
westernize
تمدن غربی را پذیرفتن
to take a bet
پذیرفتن گرویا شرط
allowing
پذیرفتن اعطاء کردن
to snap at an invitation
دعوتی را فورا پذیرفتن
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
allow
پذیرفتن اعطاء کردن
listen
پذیرفتن استماع کردن
allows
پذیرفتن اعطاء کردن
listened
پذیرفتن استماع کردن
co option
پذیرفتن بعنوان همکار
westernized
تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes
تمدن غربی را پذیرفتن
westernizing
تمدن غربی را پذیرفتن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
pig in a poke
<idiom>
چشم بسته پذیرفتن
listens
پذیرفتن استماع کردن
listening
پذیرفتن استماع کردن
co optation
پذیرفتن بعنوان همکار
to toe the line
برنامه حزبی را پذیرفتن
to accept this token of my esteem
پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
takes
پذیرفتن موثر واقع شدن
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
judaize
اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take
پذیرفتن موثر واقع شدن
eat humble pie
<idiom>
پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up
بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
acquisitions
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall
[American English]
مسئولیت چیزی
[کاری یا خطایی]
را پذیرفتن
acquisition
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
To accpt the consequences . to face the music .
پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
accept as true
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself
بیش از ظرفیت خود مسئولیتی
[کاری]
پذیرفتن
bosom
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to carry a motion by acclamation
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declares
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
supplication
درخواست
tender
درخواست
tendered
درخواست
tenderest
درخواست
tendering
درخواست
suit
درخواست
application
درخواست
enquiry
درخواست
applications
درخواست
requisitioning
درخواست
demands
درخواست
imploration
درخواست
requisitions
درخواست
postulates
درخواست
requisitioned
درخواست
demanded
درخواست
demand
درخواست
postulate
درخواست
suits
درخواست
requisition
درخواست
postulated
درخواست
postulating
درخواست
indenting
درخواست
claiming
درخواست
appeal
درخواست
appealed
درخواست
appeals
درخواست
on request of which
[at his request]
به درخواست او
requested
درخواست
indents
درخواست
requistion for money
درخواست
request
درخواست
indent
درخواست
claims
درخواست
d. of a request
در درخواست
claimed
درخواست
claim
درخواست
requesting
درخواست
solicitation
درخواست
requests
درخواست
suited
درخواست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com