English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (6 milliseconds)
English Persian
huskiness درشتی خشکی
Other Matches
acridity درشتی
grossness درشتی
acrimoniousness درشتی
acerbity درشتی
gruffly به درشتی
crustiness درشتی
gruffness درشتی
crudeness درشتی
harshness درشتی
coarseness درشتی
amplitude درشتی
bluffness درشتی
harshly به درشتی
sternly درشتی عبوسی
astingency درشتی خشونت
acromegaly درشتی اندامهای انتهایی
acromegalia درشتی اندامهای انتهایی
dryness خشکی
drouth خشکی
aridity خشکی
barrenness خشکی
stiffness خشکی
droughts خشکی
drought خشکی
crispness خشکی
rigidity خشکی
dry gap bridge پل خشکی
xeransis خشکی
land خشکی
dry land خشکی
terra firma خشکی
constipation خشکی
parchedness خشکی
land n خشکی
leanness خشکی
mainland خشکی
constipate خشکی اوردن
hypnotic rigidity خشکی هیپنوتیسمی
loosened از خشکی در اوردن
land breeze باد خشکی
lands man اهل خشکی
zerophytes خشکی پسند
landsman اهل خشکی
catatonic rigidity خشکی کاتاتونیایی
xerophytes خشکی پسند
chapt خشکی زدن
overland route راه خشکی
corkiness سبکی خشکی
stiff neck خشکی گردن
ankylosis خشکی بند
loosen از خشکی در اوردن
spits یک نقطه از خشکی
waterfront پیشرفتگی خشکی در اب
spit یک نقطه از خشکی
loosening از خشکی در اوردن
loosens از خشکی در اوردن
aground به خشکی نشسته
landing ورود به خشکی
landward بسوی خشکی
landings ورود به خشکی
waterfronts پیشرفتگی خشکی در اب
landfall دیدن خشکی
overland از راه خشکی
absolute drought خشکی مطلق
landlocked محصور در خشکی
landlocked محاط در خشکی
landfalls دیدن خشکی
constipation خشکی مزاج [پزشکی]
chap خشکی زدن پوست
welter درهم و برهمی خشکی
He is curt ( rigid , strict ) . آدم خشکی است
terraqueous شامل خشکی ودریا
landside طرف روبه خشکی
dyschezia خشکی مزاج [پزشکی]
dry mouth syndrome خشکی دهان [پزشکی]
eschar خشکی پوست زخم
dry mouth خشکی دهان [پزشکی]
spits پیشرفت خشکی در دریا
spit پیشرفت خشکی در دریا
land carriage حمل و نقل خشکی
land lubber ادم خشکی مانده
terrarium نمایشگاه جانوران خشکی
costiveness خشکی مزاج [پزشکی]
xerostomia خشکی دهان [پزشکی]
overland mail پستی که از راه خشکی برود
land به خشکی امدن پیاده شدن
amphibian vehicle وسیله نقلیه برای خشکی و اب
landsman کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
portage حمل قایق سبک روی خشکی
landfalls دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
road haulier حمل کننده کالا از طریق خشکی
landfall دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall n دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
holm جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
landing net تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
gaff میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
exsiccative داروی خشکاننده داروی خشکی اوز
exsiccant داروی خشکاننده داروی خشکی اور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com