English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hulking درشت استخوان
Other Matches
hyprostosis رویش غیر طبیعی استخوان کلفت شدگی استخوان برامدگی استخوان
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
osteotomy برش استخوان و جداکردن و خارج کردن قسمتی از استخوان
syynostosis ترکیب دو استخوان وتکمیل استخوان واحدی
astragalus استخوان قوزک یا اشتالنگ استخوان کعب
zygoma استخوان قوس وجنه استخوان گونه
periosteum پوشش استخوان ضریع استخوان
condyle مهره استخوان- برامدگی استخوان
ischium استخوان ورک استخوان نشیمنگاهی
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
occiput استخوان قمحدوه استخوان پس سر
vomer استخوان میانی بینی استخوان تیغه بینی
coarsest درشت
coarser درشت
abrupt درشت
coarse درشت
macro generator درشت زا
macrosomatic درشت تن
coarse grained درشت
coarse fibred نخ درشت
tibia درشت نی
gruff درشت
rough درشت
roughest درشت
rough hewn درشت
rough-hewn درشت
hulking درشت
of a coarse fibre نخ درشت
shank درشت نی
shin bone درشت نی
majuscular درشت
tibias درشت نی
crass درشت
grained درشت
magnifier درشت کن
jumbo درشت
grosser درشت
grossing درشت
macro درشت
sturdier درشت
sturdiest درشت
sturdy درشت
harsh درشت
grossest درشت
grosses درشت
grossed درشت
harshest درشت
jumbos درشت
gross درشت
harsher درشت
gross درشت بافت
macrocode درشت برنامه
magnifier درشت نما
coarse gravel شن درشت دانه
magnified درشت کردن
magnifying درشت کردن
magnify درشت کردن
magnifies درشت کردن
largest درشت لبریز
bumble bee زنبور درشت
majuscule حرف درشت
kersey شال درشت
grained درشت باف
rough spoken درشت سخن
kerria برگ درشت
magnifications درشت نمایی
magnification درشت نمایی
lumps تکه درشت
lumped تکه درشت
lump تکه درشت
buckshot ساچمه درشت
rudas درشت گنده
largeof limb درشت اندام
rough درشت ناهموار
larger درشت لبریز
boldfacing درشت نمایی
large درشت لبریز
boldface حرف درشت
snowberry اقطی گل درشت
gritting ماسه درشت
gritted ماسه درشت
grit ماسه درشت
humble bee زنبور درشت
roughest درشت ناهموار
rappee انفیه درشت
showers درشت باران
macro library درشت کتابخانه
macro declaration درشت اعلان
brutish بی شعور درشت
chesty درشت پستان
grumpish ترشرو درشت
macrocode دستورالعملهای درشت
macrocycle درشت حلقه
macro processor درشت پردازشگر
exaggerated stereoscopy درشت نما
grossing درشت بافت
macro instruction درشت دستورالعمل
showering درشت باران
showered درشت باران
macromolecule درشت مولکول
gaint molecule درشت مولکول
shower درشت باران
grossest درشت بافت
macro difinition درشت تعریف
macro instruction درشت دستور
macro definition درشت تعریف
macrograph خط و تصویر درشت
macrography درشت نویسی
costard سیب درشت
megalopsis درشت بینی
macro assembler درشت همگزار
macroscopic درشت نمود
grosser درشت بافت
grossed درشت بافت
macro درشت دستور
cobnut فندق درشت
text hand دستخط درشت
crus درشت نی ساق
megalopsia درشت بینی
macropsia درشت بینی
macroinstruction درشت دستور
engross درشت نوشتن
macro call درشت فراخوان
macro assembler درشت همگذار
grosses درشت بافت
grits ارد درشت
gross motor skills مهارتهای حرکتی درشت
jack plane رنده درشت تراش
of a coarse fibre درشت بافت زمخت
lateral magnifying power درشت نمایی جانبی
coarse aggregate مصالح درشت دانه
coarse sieve غربال سوراخ درشت
macrosplanchnic build هیکل درشت تنه
macromolecular chemistry شیمی درشت مولکول
macroptic hallucination توهم درشت بینی
macrocyclic effect اثر درشت حلقهای
boldface یکنوع حرف درشت
bigaroon یک جور گیلاس درشت
magnification factor عامل درشت نمایی
macrocyclic musks مشکهای درشت حلقهای
gritting درشت ماسه سنگ
gritted درشت ماسه سنگ
grit درشت ماسه سنگ
macro کلان درشت دستور
lunker نوعی ماهی درشت
macro expansion بسط درشت دستور
macroprogramming درشت برنامه نویسی
positional macro درشت دستور مرتبهای
capitalising باحروف درشت نوشتن
capitalizing باحروف درشت نوشتن
rip saw اره دندانه درشت
vespid زنبور درشت و سرخ
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
wolf hound تازی درشت اندام
demerara sugar شکر زرد و درشت
capitalised باحروف درشت نوشتن
capital حرف درشت پایتخت
crepe paper کاغذ الیاف درشت
capitalize باحروف درشت نوشتن
capitalized باحروف درشت نوشتن
capitalises باحروف درشت نوشتن
capitalizes باحروف درشت نوشتن
magnifier ذره بین درشت نما
marrow bean لوبیای تخم درشت باغی
runts کبوتر خانگی درشت کوتوله
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
mixed mode macro درشت دستور امیخته باب
tortrix پروانه بید درشت اندام
cottonade پارچه نخی درشت باف
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortricid پروانه بید درشت اندام
magnifcation درشت سازی ستایش زیاد
coarse aggregate مصالح دانه بندی درشت
stickup initial حرف درشت اول پاراگراف
runt کبوتر خانگی درشت کوتوله
granular snow برف سفت با دانههای درشت
powers درشت نمایی قدرت دوربین
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
magnification بزرگ سازی درشت نمایی
magnifications بزرگ سازی درشت نمایی
keyword macro درشت دستور کلید واژهای
powering درشت نمایی قدرت دوربین
macroprogramming برنامه نویسی با درشت دستورالعمل ها
rough hew درشت بریدن طرح کردن
powered درشت نمایی قدرت دوربین
power درشت نمایی قدرت دوربین
roughhew درشت بریدن طرح کردن
cheesecloth پارچهی پنبهای درشت باف
madras پیراهن درشت باف سفید نخی
resolutions قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
resolution قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
cheesecloth پارچهی درشت باف که در آن پنیر میریختند
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
engrosser کسیکه اسنادرابخط درشت پاکنویس میکند
drop cap حرف درشت اولین کلمه پاراگراف
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
jawbone استخوان فک
tarsus استخوان مچ پا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com