Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
Other Matches
polyclinic
درمانگاه عمومی درمانگاه چند بخشی
infirmaries
درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
infirmary
درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
dispensaries
درمانگاه
health clinic
درمانگاه
clinics
درمانگاه
dispensary
درمانگاه
clinic
درمانگاه
psychiatric clinic
درمانگاه روانپزشکی
general outpatient clinic
درمانگاه نظامی
general outpatient clinic
درمانگاه عمومی
specialty clinic
درمانگاه تخصصی بهداری
dressing station
درمانگاه کمکهای اولیه وزخم بندی
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
child
کودک
kinchin
کودک
toddler
کودک نو پا
tike
کودک
tyke
کودک
infants
کودک
baby
کودک
it
ان کودک
chit
کودک
chits
کودک
babies
کودک
toddlers
کودک نو پا
infant
کودک
bantling
کودک
pediatrics
پزشکی کودک
pedology
کودک شناسی
infantilism
کودک ماندگی
day care center
مهد کودک
nursery
مهد کودک
suckling
کودک شیرخواره
child development
رشد کودک
kidded
کودک بچه
kid
کودک بچه
child law
حقوق کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
kindergartens
باغ کودک
child centered
کودک محور
kindergarten
باغ کودک
suckles
کودک شیرخوار
suckled
کودک شیرخوار
suckle
کودک شیرخوار
child study
کودک پژوهی
nurseries
مهد کودک
kidding
کودک بچه
babyish
کودک مانند
carrycot
صندلی کودک
carrycots
صندلی کودک
childproof
کودک ایمن
schoolchild
کودک دبستانی
infanticide
کودک کشی
schoolchildren
کودک دبستانی
feral child
کودک وحشی
puerilism
کودک منشی
puerilism
کودک خویی
rejected child
کودک مطرود
backward child
کودک عقب مانده
wolf child
کودک گرگ پرورده
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
pedometer
رشد سنج کودک
enelicomorphism
بزرگسال انگاری کودک
suckling
کودک شیر خوار
eros
صورت کودک بالدار
problem child
کودک مشکل افرین
pedimeter
رشد سنج کودک
child abuse
بهره کشی از کودک
toddlers
کودک تازه براه افتاده
toddle
کودک تازه براه افتاده
toddled
کودک تازه براه افتاده
toddles
کودک تازه براه افتاده
toddling
کودک تازه براه افتاده
toddler
کودک تازه براه افتاده
weanling
کودک تازه از شیر گرفته
babe
کودک شخص ساده و معصوم
babes
کودک شخص ساده و معصوم
pedagogy
فن اموزش وپرورش کودک للگی
childlike
ساده وبی الایش کودک مانند
dewy eyed
معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy-eyed
معصوم و پاک چون کودک بی گناه
nurser
شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
instruction
راهنمایی
instructions
راهنمایی
leading
راهنمایی
a piece of advice
یک راهنمایی
orientate
راهنمایی
orientates
راهنمایی
steerage
راهنمایی
orientating
راهنمایی
admonition
راهنمایی
orientation
راهنمایی
guidance
راهنمایی
Cupid
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
cupids
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
teething ring
حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
guided
راهنمایی کردن
aimed
مراد راهنمایی
misguide
بد راهنمایی کردن
misdirection
راهنمایی غلط
leads
: راهنمایی رهبری
intelligence office
دفتر راهنمایی
indication signs
علایم راهنمایی
marshal
راهنمایی کردن با
guidable
قابل راهنمایی
marshaled
راهنمایی کردن با
marshaling
راهنمایی کردن با
marshalled
راهنمایی کردن با
marshals
راهنمایی کردن با
educational guidance
راهنمایی اموزشی
pilotage
راهنمایی کشتی
aim
مراد راهنمایی
lightest
چراغ راهنمایی
guides
راهنمایی کردن
aims
مراد راهنمایی
guide
راهنمایی کردن
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
vocational guidance
راهنمایی شغلی
instruction
راهنمایی کردن
traffic signal
چراغ راهنمایی
instructions
راهنمایی کردن
redirection
راهنمایی مجدد
light
چراغ راهنمایی
lighted
چراغ راهنمایی
directing
راهنمایی کردن
lead
: راهنمایی رهبری
airt
راهنمایی کردن
traffic lights
چراغ راهنمایی
traffic light
چراغ راهنمایی
heralds
راهنمایی کردن
conduce
راهنمایی کردن
heralding
راهنمایی کردن
heralded
راهنمایی کردن
herald
راهنمایی کردن
main
ی تر راهنمایی میکند
admonitions
تذکر راهنمایی
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
instructing
اموختن به راهنمایی کردن
road traffic offences
جرائم راهنمایی و رانندگی
instruct
اموختن به راهنمایی کردن
leading question
پرسش راهنمایی کننده
redirected
دوباره راهنمایی کردن
redirecting
دوباره راهنمایی کردن
redirects
دوباره راهنمایی کردن
guides
راهنمایی کردن غلاف
leading questions
پرسش راهنمایی کننده
guide
راهنمایی کردن غلاف
directional
وابسته به راهنمایی و هدایت
redirect
دوباره راهنمایی کردن
instructs
اموختن به راهنمایی کردن
leads
رهبری کردن راهنمایی
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
اداره راهنمایی و رانندگی
misdirects
راهنمایی غلط کردن
misdirecting
راهنمایی غلط کردن
lead out of danger
با راهنمایی از خطر رهانیدن
misdirect
راهنمایی غلط کردن
lead
رهبری کردن راهنمایی
vehicle registration office
اداره راهنمایی و رانندگی
misdirected
راهنمایی غلط کردن
instructed
اموختن به راهنمایی کردن
guided
راهنمایی کردن غلاف
directed
مستقیم راست راهنمایی کردن
pilots
راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs
مستقیم راست راهنمایی کردن
pilot
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guidance
راهنمای طرح ریزی راهنمایی
guides
راهنمایی کردن تعلیم دادن
Road signs
علائم راهنمایی و رانندگی جاده
Turn left at the traffic lights.
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
piloted
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacon
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacons
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
guided
راهنمایی کردن تعلیم دادن
character guidance
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
advisory system
سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
pillotage
وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
commented
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
instruction
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
commenting
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
comment
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
compliance index
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
perverse verdict
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cues
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
ushered
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering
راهنمایی کردن یساولی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com