English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
exposure to cold درمعرض سرما بودن
Other Matches
susceptibility درمعرض بودن
susceptibility درمعرض اسیب بودن
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cryotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
crymotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
disposable درمعرض
subjects درمعرض
subjecting درمعرض
subjected درمعرض
subject درمعرض
prone درمعرض
open درمعرض
opened درمعرض
opens درمعرض
colds سرما
colder سرما
cold سرما
coldest سرما
exposures درمعرض گذاری
exposure درمعرض گذاری
wind درمعرض بادگذاردن
breathy درمعرض نسیم
visual درمعرض دید
visuals درمعرض دید
disposure درمعرض گذاری
visually درمعرض دید
to hang by the eyelids درمعرض خطربودن
winds درمعرض بادگذاردن
chills سرما دادن
psychrophilic سرما دوست
chill سرما دادن
cold frames سرما دورکن
chill سرما خنکی
cold frame سرما دورکن
we were perished with cold از سرما مردیم
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
catch a cold <idiom> سرما خوردن
chills سرما خنکی
to feel cold از سرما یخ زدن
to freeze از سرما یخ زدن
refrigerating technique فن سرما سازی
cold short شکنندگی در سرما
coldigor سازش با سرما
catch cold سرما خوردن
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
exhibits درمعرض نمایش قراردادن
exhibited درمعرض نمایش قراردادن
exhibit درمعرض نمایش قراردادن
exhibiting درمعرض نمایش قراردادن
solarize درمعرض افتاب قراردادن
confiscable درمعرض ضبط وتوقیف
confiscatable درمعرض ضبط وتوقیف
to expose to sale درمعرض فروش گذاشتن
bleak درمعرض بادسرد متروک
bleaker درمعرض بادسرد متروک
bleakest درمعرض بادسرد متروک
bleakly درمعرض بادسرد متروک
disposal مصرف درمعرض گذاری
draughth درمعرض جریان هوا
To be freezing to death . از سرما خشک شدن
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
rime سرما ریزه پله
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
hoarfrost سرما ریزه پژه
cold is merely privative سرما چیزی جز عدم
I was frozen to death . از سرما سیاه شدم
to put on the market درمعرض فروش قرار دادن
expose درمعرض اشعه قرار دادن
to place on the market درمعرض فروش قرار دادن
marketed درمعرض فروش قرار دادن
sunning درمعرض افتاب قرار دادن
suns درمعرض افتاب قرار دادن
expose درمعرض گذاشتن نمایش دادن
exposes درمعرض گذاشتن نمایش دادن
exposes درمعرض اشعه قرار دادن
exposing درمعرض گذاشتن نمایش دادن
sun درمعرض افتاب قرار دادن
sunned درمعرض افتاب قرار دادن
market درمعرض فروش قرار دادن
markets درمعرض فروش قرار دادن
exposing درمعرض اشعه قرار دادن
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
frostbite یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
disposure درمعرض دید قرار گرفتن فاهر شدن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
pea jacket or coat جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
chilled to the bones <idiom> نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
luminescence پدیده نورافشانی جسمی پس ازقرار گرفتن درمعرض تابش اشعه
gooseflesh دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree متفق بودن همرای بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
abuts مماس بودن مجاور بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
include شامل بودن متضمن بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
ablest لایق بودن مناسب بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consist شامل بودن عبارت بودن از
owed مدیون بودن مرهون بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resides ساکن بودن مقیم بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
resided ساکن بودن مقیم بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
appertains مربوط بودن متعلق بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
shivered لرزیدن از سرما لرزیدن
shivering لرزیدن از سرما لرزیدن
shiver لرزیدن از سرما لرزیدن
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com