Dictiornary-Farsi | درنگ کنان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 169 (2 milliseconds)

English	Persian
lingeringly	درنگ کنان
loiteringly	درنگ کنان


Search result with all words

haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
Other Matches

inquiringly	تحقیق کنان پرسش کنان
rejoicingly	شادی کنان وجد کنان
clangorous	درنگ درنگ کننده
lingeringly	فس فس کنان
murmuringly	غر غر کنان
mutteringly	من من کنان
afoam	کف کنان
vacillatingly	دل دل کنان
gyringly	گردش کنان
louringly	اخم کنان
jokingly	شوخی کنان
cock-a-hoop	شادی کنان
questioningly	پرسش کنان
lurkingly	کمین کنان
minaciously	تهدید کنان
mockingly	ریشخند کنان
exultantly	خوشی کنان
murmuringly	ناله کنان
exultingly	خوشی کنان
fawningly	مداهنه کنان
haltingly	تامل کنان
grumblingly	شکایت کنان
insinuatingly	اشاره کنان
whiningly	ناله کنان
intriguingly	دسیسه کنان
groaningly	ناله کنان
glozingly	تاویل کنان
flashily	جلوه کنان
lingeringly	معطل کنان
jumpingly	پرش کنان
on the run	شلوق کنان
repinningly	لندلند کنان
under one's breath <idiom>	نجوا کنان
reprovingly	سرزنش کنان
mincingly	ناز کنان
twittingly	سرزنش کنان
wailingly	ناله کنان
saunteringly	ولگردی کنان
scoffingly	ریشخند کنان
sneeringly	ریشخند کنان
surprisedly	تعجب کنان
vituperatively	سرزنش کنان
wailingly	شیون کنان
wonderingly	تعجب کنان
remonstratingly	تعرض کنان
pantingly	ارزو کنان
ponderingly	اندیشه کنان
poutingly	لب کلفت کنان
procrastinatingly	تعلل کنان
pulingly	ناله کنان
ragingly	شورش کنان
railingly	بدحرفی کنان
refelectingly	اندیشه کنان
insultingly	توهین کنان
rejoicingly	خوشی کنان
remonstratingly	نکوهش کنان
menacingly	تهدید کنان
dramatis personoe	صورت بازی کنان
at pause	مکث کنان خاموش
they returned in triumph	شادی کنان برگشتند
repinningly	ناله کنان بادلتنگی
jumpingly	جست وخیز کنان
revilingly	بدگویان فحاشی کنان
frisky	جست وخیز کنان
friskier	جست وخیز کنان
friskiest	جست وخیز کنان
loiteringly	با درنگ
tarry	درنگ
tarries	درنگ
tarrying	درنگ
halts	درنگ
without demur	بی درنگ
halted	درنگ
delay	درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
tarriance	درنگ
juncture	درنگ
delays	درنگ
delaying	درنگ
cut-off	درنگ
cut-offs	درنگ
straight away	بی درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
right off	بی درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
halt	درنگ
hesitance	درنگ
pauses	درنگ
pausing	درنگ
eftsoons	بی درنگ
hesitancy	درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
paused	درنگ
pause	درنگ
right away	بی درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
tarried	درنگ
hesitation	درنگ
interposingly	مداخله کنان بطور معترضه
wedding party	مجلس عروسی یا عقد کنان
on the run	بهر سو دوان دوندگی کنان
the miner's f.	اتحادیه یاپیمان کان کنان
fleeringly	استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
skipped	رقص کنان حرکت کردن
skips	رقص کنان حرکت کردن
skip	رقص کنان حرکت کردن
demurred	درنگ کردن
retardative	درنگ کننده
retardatory	درنگ کننده
retardment	درنگ تاخیر
demurs	درنگ کردن
directly	یکراست بی درنگ
demurring	درنگ کردن
tarries	درنگ کردن
demur	درنگ کردن
two days d	دو روز درنگ
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
swither	درنگ کردن
stick around	درنگ کردن
apace	باشتاب بی درنگ
tarried	درنگ کردن
linger	درنگ کردن
hey presto	برگرد درنگ
loiters	: درنگ کردن
real time	بلا درنگ
lingered	درنگ کردن
lingering	درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
loiter	: درنگ کردن
lingerer	درنگ کننده
loitering	: درنگ کردن
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
tarry	درنگ کردن
tarrying	درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
hesitant	درنگ کننده
haw	درنگ فرمان حرکت
hawing	درنگ فرمان حرکت
hawed	درنگ فرمان حرکت
haws	درنگ فرمان حرکت
lets	درنگ کردن مانع
real time output	خروجی بلا درنگ
real time input	ورودی بلا درنگ
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
let	درنگ کردن مانع
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
letting	درنگ کردن مانع
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
real time system	سیستم بلا درنگ
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
whisperingly	به نجوا نجوا کنان سر گوشی اهسته
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
perdu or due	درحال کمین کمین کنان
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
gulpingly	غورت غورت کنان
pulingly	جیک جیک کنان