Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
seasickness
دریا زدگی
Other Matches
blighting
باد زدگی یا زنگ زدگی
blight
باد زدگی یا زنگ زدگی
blights
باد زدگی یا زنگ زدگی
continental shelf
مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
neap tide
کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
isovelocity
نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
mean sea level
سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
cacodemonomania
جن زدگی
demonomania
جن زدگی
jetlag
جت زدگی
freeze
یخ زدگی
frostiness
یخ زدگی
rime
یخ زدگی
possession
جن زدگی
freezes
یخ زدگی
glaciation
یخ زدگی
holding anchorage
لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
dewiness
شبنم زدگی
dismays
وحشت زدگی
precipitateness
شتاب زدگی
paraphrenia
هذیان زدگی
hallucinosis
توهم زدگی
fustiness
کفک زدگی
mouldiness
کپک زدگی
moldy
کپک زدگی
evanescence
غیب زدگی
efflorescence
شوره زدگی
ageing
زنگ زدگی
ageing
زنگ زدگی
dismayed
وحشت زدگی
worriment
ناراحتی غم زدگی
corrsion
زنگ زدگی
stain
زنگ زدگی
sunstroke
افتاب زدگی
sunburn
افتاب زدگی
dismay
وحشت زدگی
dismaying
وحشت زدگی
rustiness
زنگ زدگی
sun burn
افتاب زدگی
acariasis
کرم زدگی
acariasis
کنه زدگی
afflictedness
محنت زدگی
fouling
زنگ زدگی
scientism
علم زدگی
thunderstroke
صاعقه زدگی
stained
زنگ زدگی
staining
زنگ زدگی
stains
زنگ زدگی
tonic immobility
خشک زدگی
cataplexy
خشک زدگی
corrosion
زنگ زدگی
transfixion
حیرت زدگی
previousness
شتاب زدگی
rust oxide iron
زنگ زدگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
hyperthymia
هیجان زدگی
hospitalism
بیمارستان زدگی
hypersomnia
خواب زدگی
heliosis
افتاب زدگی
hurriedness
شتاب زدگی
melancholy
سودا زدگی غمگین
outcrops
بیرون زدگی روامدگی
outcrop
بیرون زدگی روامدگی
precipitately
از روی شتاب زدگی
Rust
<adj.>
<noun>
رنگ زنگ زدگی
pecking
نوک زدگی سوراخ
pecked
نوک زدگی سوراخ
forwardness
اشتیاق شتاب زدگی
corrosion
رفتگی زنگ زدگی
alcoholic hallucinosis
توهم زدگی الکلی
age hardenable
ثبات در برابرزنگ زدگی
acute hallucinosis
توهم زدگی حاد
hurry skurry
دستپاچگی شتاب زدگی
startles
پرش وحشت زدگی
startled
پرش وحشت زدگی
startle
پرش وحشت زدگی
hurry scurry
دستپاچگی شتاب زدگی
pecks
نوک زدگی سوراخ
mustiness
پوسیدگی یا کپک زدگی
peck
نوک زدگی سوراخ
rust protection
حفافت در برابر زنگ زدگی
resistance to corrosion
مقاوم در برابر زنگ زدگی
foxiness
بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
corrosion fatigue
استهلاک در اثر زنگ زدگی
hastiness
دست پاچگی شتاب زدگی
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
sunscreens
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
sunscreen
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic-depressives
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
waterscape
اب دریا
seas
دریا
sea bed
کف دریا
the wave
دریا
beach foam
کف آب دریا
holm
دریا
bree
دریا
ocean foam
کف آب دریا
sea foam
کف آب دریا
sea
دریا
high water
مد دریا
overboard
در دریا
benthos
ته دریا
channeled
دریا
channeling
دریا
acajou
دریا
asea
در دریا
lough
اب دریا
spume
کف آب دریا
asea
به دریا
the blue
دریا
at sea
در دریا
channelled
دریا
channels
دریا
the deep
دریا
saltwater
اب دریا
channel
دریا
flooded
رو د دریا
d.j.'s locker
ته دریا
mere
دریا
merest
دریا
floods
رو د دریا
on the sea
دریا
high tides
مد دریا
high water line
خط مد دریا
high tide
مد دریا
main
دریا
flood
رو د دریا
seabed
کف دریا
cuttle bone
کف دریا
meerschaum
کف دریا
sea foam
کف دریا
ground
کف دریا
sea froth
کف دریا
meerscham
کف دریا
cuttlebone
کف دریا
sepiolite
کف دریا
seaworthy
اماده دریا
sea born
زاده دریا
seagoer
دریا نورد
sea purse
گرداب دریا
chlorinity
غلظت اب دریا
shipman
دریا نورد
seacraft
دریا نوردی
sea girt
دریا بست
sea coast
ساحل دریا
anchor ice
یخهای کف دریا
seagirt
محاط دریا
sea cock
شیر دریا
sea board
کناره دریا
sea coast
کرانه دریا
sea state
وضعیت دریا
sea duty
خدمت دریا
sea state
حالت دریا
davy jones
جنی دریا
sailer
دریا نورد
seapuss
گرداب دریا
seaward
بسوی دریا
bottom bounce
انعکاس از کف دریا
dead in the water
متوقف در دریا
sea anchor
لنگر دریا
by water
از راه دریا
holding ground
گیرایی کف دریا
seaway
دریا راه
by sea
ازراه دریا
seacoast
دریا کنار
seacoast
ساحل دریا
seaborne
دریا برد
sea shore
کرانه دریا
heave of the sea
زورخیزاب دریا
seagoing
دریا نورد
bay salt
نمک دریا
datum level
سطح اب دریا
seagoing
دریا پیما
sea bed
بستر دریا
seafolk
دریا نوردان
sea water damage
خسارت اب دریا
sea sickness
دریا گرفتگی
sea-going
باب دریا
range
حدودجذر و مد دریا
risk
دل به دریا زدن
mares
تاریکی دریا
mare
تاریکی دریا
seaports
دریا بندر
seaports
بندرساحلی دریا
seaport
بندرساحلی دریا
seastrand
دریا کنار
ranged
حدودجذر و مد دریا
ranges
حدودجذر و مد دریا
adventure
دل به دریا زدن
oversea
انطرف دریا
out bound
رهسپار دریا
shores
ساحل دریا
shores
کنار دریا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com