Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
standing derrick
دریک ثابت
Other Matches
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
in an instant
دریک ان
derrick
دریک
derricks
دریک
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
en bloc
دریک بلوک
swinging derrick
دریک گردان
sedentary
مقیم دریک جا
on one occasion
دریک موقع
on a par
دریک تراز
in an instant
دریک لحظه
aline
دریک رشته قراردادن
beside
دریک طرف بعلاوه
pitcherful
انچه دریک سبوجابگیرد
somewhere
یک جایی دریک محلی
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
rub elbows/shoulders
<idiom>
دریک سطح بودن
partly
نسبتا دریک جزء
somewheres
یک جایی دریک محلی
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
aligning
دریک ردیف قرار گرفتن
polynia
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
aligns
دریک ردیف قرار گرفتن
pent up
دریک جا نگاه داشته شده
have one's ass in a sling
<idiom>
دریک وضع نا مساعد بودن
textbooks
کتاب اصلی دریک موضوع
textbook
کتاب اصلی دریک موضوع
easy does it
<idiom>
دریک چشم بهم زدن
chorus girls
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
chorus girl
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
aligned
دریک ردیف قرار گرفتن
cartful
انچه دریک گاری جا بگیرد
align
دریک ردیف قرار گرفتن
in a crack
دریک چشم بهم زدن
colocate
دریک مکان قرار دادن
collinear
دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident
واقع شونده دریک وقت
text book
کتاب اصلی دریک موضوع
capful
انچه دریک کلاه جابگیرد
ledger bait
که دریک جا روی نگاه دارند
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
fascia plate
تابلوی مقابل دریک وسیله
batch
مقدار نان دریک پخت
batches
مقدار نان دریک پخت
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
polynya
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
hinge joint
مفصلی که دریک سطح حرکت کند
pointsman
عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
gyle
مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
palmful
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
gigahertz
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
docking
ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
broadside
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
broadsides
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
coextensive
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
block stowage loading
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
retrospective search
جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
catalysis
اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
ice time
مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
ledger blade
تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
coriolis acceleration
شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
farrowing
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrows
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrow
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
role indicator
نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
run around
تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
side tone
انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
rotates
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
rotated
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
rotate
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
farrowed
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
turning points
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning point
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
diachrony
تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
holding pattern
کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
best angle of climb airspeed
سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
routing
لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router
bankers automated clearance system
سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
helo
پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
D SUB connector
ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود
electronic journal
فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
virtual
بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است
adjudicating
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicate
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
cross tell
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cataloging
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloguing
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogues
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogue
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogued
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
cataloged
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
catalogs
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند
encapsulation
دریک شبکه سیستم ارسال فریم داده به یک فرمت همراه به فریمی با فرمت دیگر
thrashing
وضعیتی دریک سیستم عملکرد چند برنامهای که کامپیوتر باید بجای اجرای برنامه ها وقت بیشتری را صرف صفحه بندی کند
polynia
منطقه یا جزیرهای از اب دریک منطقه وسیع یخ زده
holdees
پرسنل یا خودروها یا هواپیمایا کشتی که به طور موقت دریک پادگان توقف کرده ومنتظر دستور یا وسایل حرکت به سمت محل ماموریت باشد
cells
دریک صفحه گسترده کدی که موقعیت یک خانه را با سط ر و ستون مشخص میکند. معمولاگ سط رها شماره گذاری شده اند و ستون ها بر حسب حروف الفبا هستند
cell
دریک صفحه گسترده کدی که موقعیت یک خانه را با سط ر و ستون مشخص میکند. معمولاگ سط رها شماره گذاری شده اند و ستون ها بر حسب حروف الفبا هستند
ond shot
بیک حمله دریک حمله
enhancing
دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhances
دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhanced
دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhance
دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
range section
قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
settled
ثابت
constant
ثابت
leger or ledger
ثابت
incommutable
ثابت
inalterable
ثابت
changeless
ثابت
sustained
ثابت
disputeless
ثابت
fixing
ثابت
sustains
ثابت
sustain
ثابت
fixes
ثابت
fixed bridge
پل ثابت
fix
ثابت
immovable
ثابت
fiducial
ثابت
loyal
ثابت
constants
ثابت
fixed
ثابت
truer
ثابت
firm
ثابت
firmer
ثابت
firmest
ثابت
firms
ثابت
thetical
ثابت
patting
ثابت
patted
ثابت
steadied
ثابت
pats
ثابت
thetic
ثابت
pat
ثابت
permanent
ثابت
resolute
ثابت
truest
ثابت
true
ثابت
indelible
ثابت
stables
ثابت
stable
ثابت
pegged
ثابت
unswerving
<adj.>
ثابت
undeviating
<adj.>
ثابت
unshaken
ثابت
equable
ثابت
stationary
ثابت
steadying
ثابت
rugged
ثابت
specific
ثابت
invariable
ثابت
standstill
ثابت
hard and fast
ثابت
steady
ثابت
established
ثابت
steadies
ثابت
static
ثابت
solids
ثابت
specifics
ثابت
steadiest
ثابت
steadier
ثابت تر
solid
ثابت
fixed condenser
خازن ثابت
fixed income
درامد ثابت
fixed budget
بودجه ثابت
fixed capital
سرمایه ثابت
clinch knot
گره ثابت
fixed beam
تیر ثابت
carbon fixed
ذغال ثابت
fixed head
با نوک ثابت
fixed format
قابل ثابت
fixed field
میدان ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com