Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
in the near future
در آینده نزدیک
Other Matches
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years.
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
after mentioned
پس آینده
doctor-to-be
پزشک آینده
morrow
[Old English]
فردا
[ آینده]
not now or ever
نه اکنون و نه در آینده
remote future
آینده دور
ex nunc
برای آینده
dead-end job
شغلی بی آینده
for the future
<adv.>
برای آینده
future-oriented
<adj.>
آینده گرا
after ages
ادوار آینده
fear of the future
وحشت از آینده
sustainable
<adj.>
آینده گرا
future-oriented
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
in the long run
<idiom>
آینده دور،درآخر
I am hopeful about the future.
درباره آینده امیدوارهستم
time will tell
در آینده معلوم می شود
sustainable
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
a rosy future
آینده امید بخشی
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
to mortgage one's future
خسارت زدن به آینده خود
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
to look forward expectantly to the future
با انتظار به آینده نگاه کردن
lay up
<idiom>
ذخیره کردن ،نگهداری برای آینده
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
The future of the team is shrouded in uncertainty.
آینده این تیم بلاتکلیف است.
projected
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
project
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
projects
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
The subsidy will be phased out next year.
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
prospect
[of something]
آینده نگری
[چشم انداز]
[پیش بینی]
چیزی
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
This is important, not only today, but also and especially for the future.
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
open
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
opened
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
These talks are crucial
[critical]
to the future of the peace process.
این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم
[حیاتی]
هستند.
opens
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
archive
فایلی که حاوی داده قدیمی است ولی برای مراجعه در آینده نگهداری میشود
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
upwards compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
upward compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
on the verge of
نزدیک به
close by
نزدیک
close-up
از نزدیک
proximate
نزدیک
at hand
نزدیک
on the eve of
نزدیک
near by
نزدیک به
hand-to-hand
نزدیک
close up
از نزدیک
near at hand
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
near upon
نزدیک
nigh
نزدیک
next door to
نزدیک
hand to hand
نزدیک
foreby
نزدیک
caudal
نزدیک به دم
close-ups
از نزدیک
forbye
از نزدیک
closer
نزدیک
in sight
نزدیک
closes
نزدیک
hard by
نزدیک
forbye
نزدیک
forby
از نزدیک
forby
نزدیک
near by
نزدیک
cephalo
نزدیک به سر
fast by
نزدیک
forthcoming
نزدیک
close
نزدیک
approaching
نزدیک
close aboard
نزدیک
beside
نزدیک
upcoming
نزدیک
closest
نزدیک
contiguous
نزدیک
near
نزدیک
neighbouring
نزدیک
up to
<idiom>
نزدیک به
nearing
نزدیک
nearby
نزدیک
vicinal
نزدیک
towards
نزدیک
narrowly
از نزدیک
nears
نزدیک
near-
نزدیک
nearer
نزدیک
accessible
نزدیک
nearest
نزدیک
up against
<idiom>
نزدیک به
neared
نزدیک
imminent
نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
by
از نزدیک
adjacent
نزدیک
to be quite close
نزدیک به هم بودن
neighbors
نزدیک مجاور
going on
نزدیک شدن
gain on
نزدیک شدن به
aggress
نزدیک شدن
admaxillary
نزدیک ارواره
close coordination
همکاری نزدیک
caudal
نزدیک به انتها
toward(s) evening
نزدیک به عصر
inextremis
نزدیک بمرگ
close range
فاصله نزدیک
close in
نزدیک شدن
close coordination
هماهنگی نزدیک
close supervision
نظارت نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close support
پشتیبانی نزدیک
come by
نزدیک شدن
cypres
تقریبی نزدیک
danger close
خطر نزدیک
draw near
نزدیک شدن
to draw near or nigh
نزدیک شدن
close range
مسافت نزدیک
close control
کنترل نزدیک
close combat
رزم نزدیک
erelong
در اینده نزدیک
draw on
نزدیک شدن
far and near
دور و نزدیک
close price
قیمت نزدیک
recent memory
حافظه نزدیک
to come by
نزدیک شدن
of kin
نزدیک همانند
odd comeshortly
اینده نزدیک
odd comeshortly
روز نزدیک
neighbor
همسایه نزدیک
nearsightedness
نزدیک بینی
to gain on
نزدیک شدن به
nearer the end
نزدیک تر بیابان
on the simmer
نزدیک بجوش
subsaturated
نزدیک به اشباع
subcentral
نزدیک مرکز
short sighted
نزدیک بین
subadult
نزدیک سن تکلیف
proximal
نزدیک مبدا
subapical
نزدیک راس
paulo postfuture
اینده نزدیک
parotic
نزدیک به گوش
paranephric
نزدیک گرده
parahepatic
نزدیک جگر
to keep close
نزدیک ماندن
near shore
نزدیک به ساحل
near point
نقطه نزدیک
in the near f.
دراینده نزدیک
in shore
در اب نزدیک کرانه
immediate flanks
جناحین نزدیک
to be on the way
نزدیک شدن
his almost night
نزدیک شب است
hare sighted
نزدیک بین
hand in glove
خیلی نزدیک
hand and glove
خیلی نزدیک
one of these days
دراینده نزدیک
inapproachable
نزدیک نشدنی
infighting
نبرد نزدیک
near by
دم دست نزدیک
Near our office .
نزدیک اداره ما
paranasal
نزدیک بینی
near sightedness
نزدیک بینی
near sight
نزدیک بینی
myopy
نزدیک بینی
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
keep back
نزدیک نشوید
hail fellow
صمیمی نزدیک
in
نزدیک دم دست
nears
نزدیک به ضربه
whitish
نزدیک به سفید
graze
نزدیک به زمین
grazed
نزدیک به زمین
grazes
نزدیک به زمین
short
نزدیک تور
shortest
نزدیک تور
at
پهلوی نزدیک
adjoining
نزدیک مجاور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com