Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
at your earliest convenience
در اولین فرصت مناسب
Other Matches
betimes
در اولین فرصت
occasions
فرصت مناسب
occasioning
فرصت مناسب
occasion
فرصت مناسب
occasioned
فرصت مناسب
first in first out
صف موقت که در آن اولین عنصر در اولین محل خواندن ذخیره میشود
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
fifo
روش ذخیره سازی خواندن و نوشتن به طوری که اولین عنصر در اولین فراخوانی ذخیره میشود
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
fifo
اولین صادره از اولین وارده
fifo
که اولین عنصری که وارد صف میشود. اولین عنصری است که خوانده میشود
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
charring
فرصت
char
فرصت
oportunity
فرصت
deliberation
فرصت
opportunity
فرصت
opportunities
فرصت
space
فرصت
spaces
فرصت
timed
فرصت
chars
فرصت
time
فرصت
times
فرصت
deliberates
با فرصت
deliberations
فرصت
breather
فرصت
breathers
فرصت
chare
فرصت
occasioning
فرصت
at one's leisure
سر فرصت
deliberating
با فرصت
deliberate attack
تک با فرصت
occasions
فرصت
season
فرصت
deliberate
با فرصت
seasons
فرصت
occasion
فرصت
deliberated
با فرصت
occasioned
فرصت
seasoned
فرصت
market opportunity
فرصت بازار
leisure
فرصت مجال
opportunity cost
هزینه فرصت
times
فرصت موقع
head starts
فرصت برتری
time
فرصت مجال
make time
فرصت کردن
time
فرصت موقع
timed
فرصت موقع
times
فرصت مجال
chances
فرصت بل گرفتن
opportunism
فرصت طلبی
breathing gap
فرصت سر خاراندن
vantage
تفوق فرصت
opportunist
فرصت طلب
chancing
فرصت بل گرفتن
chance
فرصت مجال
chance
فرصت بل گرفتن
chanced
فرصت مجال
chanced
فرصت بل گرفتن
chances
فرصت مجال
chancing
فرصت مجال
head start
فرصت برتری
at leisure
فرصت دار
deliberate defense
پدافند با فرصت
deliberate breaching
نفوذ با فرصت
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
tidewaiter
درانتظار فرصت
tidewaiter
مترصد فرصت
last-ditch
آخرین فرصت
timed
فرصت مجال
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
headmost
اولین
initial
اولین
initialing
اولین
initialed
اولین
initialled
اولین
initiatory
اولین
initials
اولین
initialling
اولین
lurked
درانتظار فرصت بودن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
watch one's time
مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
on the first occasion
در نخستین وهله یا فرصت
deliberate crossing
عبور با فرصت از رودخانه
snapat the chance
فرصت را در اغوش بگیر
deadlines
سررسید اخرین فرصت
deadline
سررسید اخرین فرصت
lurking
درانتظار فرصت بودن
lurks
درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .
تا فرصت با قی است برو
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
he seized upon the chance
فرصت راغنیمت شمرد
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
lurk
درانتظار فرصت بودن
initialing
اولین یا در ابتدا
initialled
اولین قسمت
initialing
اولین قسمت
first salvo
اولین رگبار
immediate destination
اولین مقصد
initials
اولین یا در ابتدا
initialled
اولین امضاء
initials
اولین امضاء
initials
اولین قسمت
initialling
اولین یا در ابتدا
initialling
اولین امضاء
initialled
اولین یا در ابتدا
initialling
اولین قسمت
second
که پس از اولین می آید
seconded
که پس از اولین می آید
initial
اولین یا در ابتدا
first strike
اولین ضربه
initial
اولین امضاء
initial
اولین قسمت
initialed
اولین قسمت
first generation
اولین سری
initialed
اولین امضاء
initialed
اولین یا در ابتدا
seconding
که پس از اولین می آید
initialing
اولین امضاء
seconds
که پس از اولین می آید
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
deliberate breaching
نفوذ با فرصت در میدان مین
He is an opportunist.
آدم فرصت طلبی است
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
extra
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra-
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
temporizer
فرصت طلب ومسامحه کار
shot
فرصت ضربت توپ بازی
shots
فرصت ضربت توپ بازی
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
dday
اولین روزاغاز بکار
at first light
در اولین روشنایی روز
first ionization potential
پتانسیل اولین یونش
first light
اولین طلیعه خورشید
Go to the first crossroad.
به اولین چهارراه بروید.
Go to the first crossroad.
به اولین تقاطع بروید.
chances
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chance
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chanced
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
handing
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
chancing
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
Before it is too late . while one has the chance .
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
This is my last chance .
این برایم آخرین فرصت است
deliberated
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating
عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberates
عملیات با فرصت پیش بینی شده
alphas
اولین گونه یک محصول کامپیوتری
homes
اولین رکورد داده در فایل
alpha
اولین گونه یک محصول کامپیوتری
lifo
اولین صادره ازاخرین وارده
home
اولین رکورد داده در فایل
standard
اولین مگا بایت حافظه در PC.
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
standards
اولین مگا بایت حافظه در PC.
first offender
متخلف برای اولین بار
CERN
یس که www اولین آنجا اختراع شد
lifo last in first out
اولین صادره از اخرین وارده
filo
اخرین صادره از اولین وارده
primary
اولین یا ابتدایی یا بسیار مهم
first offenders
متخلف برای اولین بار
January
اولین ماه سال مسیحی
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
initialed
اولین حرف کلمه به ویژه از یک نام
ante-court
[اولین صحن در خانه های بزرگ]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com