Dictiornary-Farsi | در خوراک ما شریک شد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
he partook of fare	در خوراک ما شریک شد


Other Matches

gastronome	EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
yokefellow	شریک شریک زندگی
partners	شریک کردن شریک
partnering	شریک کردن شریک
partner	شریک کردن شریک
partnered	شریک کردن شریک
ostensible	شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
he was a partner with me	با من شریک یا انباز بود شریک من بود
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
compatriots	شریک
partnering	شریک
compatriot	شریک
backer	شریک
partners	شریک
pardner	شریک
associated	شریک
associates	شریک
partner	شریک
associating	شریک
sharer	شریک
partnered	شریک
participator	شریک
partaker	شریک
backers	شریک
participants	شریک
copratner	شریک
counterpart	شریک
counterparts	شریک
copartner	شریک
coparcener	شریک
conpanion	شریک
complier	شریک
company	شریک
companies	شریک
consorting	شریک
privy	شریک
consorted	شریک
consort	شریک
coagent	شریک
consorts	شریک
accessory	شریک
pal	شریک
accessorial	شریک
associate	شریک
joint	شریک
participant	شریک
pals	شریک
participates	شریک شدن
devil's advocate	شریک شیطان
participate	شریک شدن
participated	شریک شدن
ostensible	شریک اسمی
partner	شریک شدن
devil's advocates	شریک شیطان
partnered	شریک شدن
participant	شریک در جرم
associate	شریک کردن
partners	شریک شدن
partnering	شریک شدن
participants	شریک در جرم
associating	شریک کردن
coheir	شریک ارث
joint owner	شریک ملک
joint hands	شریک شدن
corespondent	شریک جرم
cosignatory	شریک در امضا
conspirator	شریک فتنه
conspirators	شریک فتنه
general partner	شریک ضامن
fllowheir	شریک ارث
fellow or foint heir	شریک الارث
party	طرف شریک
fellow heir	شریک ارث
nominal partner	شریک اسمی
p in the second degree	شریک جرم
associated	شریک کردن
half	شریک ناقص
associates	شریک کردن
aider and abettor	شریک در جرم
coheir	شریک در ارث
abetter	شریک جرم
duumvir	شریک مقام
joint heir	شریک ارث
chip in <idiom>	شریک شدن
particeps criminis	شریک جرم
parcener	شریک مشاع
accomplice	شریک یا معاون جرم
accomplices	شریک یامعاون جرم
silent partner	شریک سرمایه رسان
cobelligerent	شریک درتجاوز یا خصومت
coauthor	شریک در تالیف ونگارش
associate	شریک کردن همدست
associated	شریک کردن همدست
associating	شریک کردن همدست
part owners	افراد شریک المال
associates	شریک کردن همدست
jack on both sides	شریک دزدورفیق قافله
to be an accessory to murder	شریک در قتل بودن
sleeping partners	شریک سرمایه رسان
sleeping partner	شریک سرمایه رسان
enter into partnership with someone	با کسی شریک شدن
partook	شریک شدن سهم گرفتن
to p with others in something	درچیزی بادیگران شریک شدن
preemptor	شریک دارای حق تقدم در خرید
life long	شریک عمر مادام العمری
duumvir	شریک رتبه حکومت دو نفری
directs	مستقیم یابدون شریک سوم
Why did you give away your business patern ?	چرا شریک خودت را لو دادی ؟
partake	شریک شدن بهره داشتن
partake	شرکت کردن شریک شدن در
pool	شریک شدن باهم اتحادکردن
partaken	شریک شدن بهره داشتن
partaken	شرکت کردن شریک شدن در
partakes	شریک شدن بهره داشتن
partaking	شریک شدن بهره داشتن
partakes	شرکت کردن شریک شدن در
partaking	شرکت کردن شریک شدن در
non-resident partner	شریک غیر مقیم [اقتصاد]
to have an interest [in]	سهم داشتن [شریک بودن] [در]
pooled	شریک شدن باهم اتحادکردن
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb>	شریک دزد و رفیق قافله .
direct	مستقیم یابدون شریک سوم
directed	مستقیم یابدون شریک سوم
to become an accessory to a crime	در جرمی شریک شدن [قانون ]
to be complicit in [with] something	[در جرمی] شریک بودن [قانون ]
pools	شریک شدن باهم اتحادکردن
double up <idiom>	اتاق خود را باکسی شریک بودن
sole tenant	مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
lifted	بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting	بلند کردن شریک رقص اززمین
double up	در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
to throw one's lot	با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
lifts	بلند کردن شریک رقص اززمین
lift	بلند کردن شریک رقص اززمین
faring	خوراک
feeds	خوراک
butterpump	غم خوراک
meats	خوراک
nourishment	خوراک
messmate	هم خوراک
intakes	خوراک
feed	خوراک
at mess	سر خوراک
fare	خوراک
fared	خوراک
fares	خوراک
nutrition	خوراک
messes	:یک خوراک
mess	:یک خوراک
repasts	خوراک
repast	خوراک
intake	خوراک
oligotrophic	کم خوراک
chows	خوراک
keep	خوراک
tucker	خوراک
nutriment	خوراک
nutriments	خوراک
food	خوراک
foods	خوراک
viands	خوراک
victuals	خوراک
keeps	خوراک
chow	خوراک
meat	خوراک
tacks	خوراک
pabulum	خوراک
tacking	خوراک
tacked	خوراک
passage money	خوراک
tack	خوراک
pacer	شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
corporative state	حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
cohabitant	شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
kingfisher	ماهی خوراک
eating	خورد و خوراک
viand	خوراک ماکولات
eating	خوش خوراک
food stamp	تمبر خوراک
cannon fodder	خوراک توپ
autotroph	خوراک ساز
support [nourish, feed]	خوراک دادن
aliment	خوراک دادن
meal time	موقع خوراک
chop house	خوراک خانه
health foods	خوراک بهداشتی
meal time	وقت خوراک
boarding house	خوابگاه و خوراک
boarding houses	خوابگاه و خوراک
health food	خوراک بهداشتی
food gathering	خوراک اوری
frugal food	خوراک ساده
timbale	خوراک دلمه
plats du jour	خوراک روز
slipslop	خوراک ابکی
sitophobia	خوراک هراسی
queasiness	سنگینی خوراک
heterotroph	خوراک گیر
preparation of food	تهیه خوراک
to d. up	خوراک گذاردن