Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to appear before the court
در دادگاه ظاهر شدن
Other Matches
To appear. To reveal .
ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
judge advocate
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
discharges
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
prize courts
دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause
احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
parquet
محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
remanet
احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
manadamus
حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
summary court
دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
writs
دستور دادگاه حکم دادگاه
writ
دستور دادگاه حکم دادگاه
arrested
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
to the casual eye
<adv.>
بر حسب ظاهر
at first glance
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
to the casual eye
<adv.>
به ظاهر امر
at first glance
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
to the casual eye
<adv.>
به صورت ظاهر
at first glance
<adv.>
به صورت ظاهر
To keep up appearances.
ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance.
با ظاهر غلط اندازش
On the face of it. Outwardly.
بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
To keep up appearances. For forms sake.
برای حفظ ظاهر( آبرو)
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
to turn something
تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to haunt
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk
به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
He acquired kudos by appearing on television.
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
burning
دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
nap side
خواب فرش
[با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
corn-effect
ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
tribunals
دادگاه
forum
دادگاه
forums
دادگاه
court of law
دادگاه
courtrooms
دادگاه
court of justice
دادگاه
courthouse
دادگاه
tribunal
دادگاه
courthouses
دادگاه
judgement hall
دادگاه
courtroom
دادگاه
courts
دادگاه
court
دادگاه
judgement seat
دادگاه
court division
دادگاه
auto da fe
رای دادگاه
courts of appeal
دادگاه پژوهش
canonry
دادگاه شرع
court session
جلسه دادگاه
assize court
دادگاه جنایی
jurisdiction of the court
صلاحیت دادگاه
administrative tribunal
دادگاه اداری
military tribunal
دادگاه نظامی
contempt og court
اهانت به دادگاه
martial court
دادگاه نظامی
courts of appeal
دادگاه استیناف
magistrates court
دادگاه جنحه
country court
دادگاه بخش
kangoroo court
دادگاه محلی
court of appeals
دادگاه استیناف
judicial confession
اقرار در دادگاه
eyre
دادگاه سیار
court martial
دادگاه نظامی
court material
دادگاه نظامی
court of first instance
دادگاه شهرستان
court of first instance
دادگاه بدوی
court martiall
دادگاه نظامی
court of grievances
دادگاه مظالم
court of iquiry
دادگاه رسیدگی
circuit court
دادگاه منطقهای
court of petty offences
دادگاه لغزش
court of province
دادگاه استان
circuit court
دادگاه استیناف
criminal court
دادگاه جنایی
disciplinary tribunal
دادگاه انتظامی
district court
دادگاه بخش
beadle
منادی دادگاه
landesgericht
دادگاه ایالتی
diwan
دادگاه اسلامی
divan
دادگاه اسلامی
law courts
دادگاه قضایی
law court
دادگاه قضایی
kangaroo courts
دادگاه مندرآوردی
kangaroo courts
دادگاه غیرقانونی
kangaroo courts
دادگاه پوشالی
court division
بخش دادگاه
kangaroo court
دادگاه مندرآوردی
kangaroo court
دادگاه غیرقانونی
provost court
دادگاه پادگانی
president of the court
رئیس دادگاه
police power
دادگاه پلیس
police court
دادگاه خلاف
petty session
دادگاه سیار
per curium
به وسیله دادگاه
peace court
دادگاه بخش
municipal court
دادگاه داخلی
municipal court
دادگاه شهرداری
prsbytery
دادگاه شرعی
quaestor
افسررئیس دادگاه
quarter sessions
دادگاه استینافی
kangaroo court
دادگاه پوشالی
superior court
دادگاه تمیز
superior court
دادگاه عالی
summary court
دادگاه بدوی
special tribunal
دادگاه اختصاصی
rehearing
تجدیدجلسه دادگاه
recourse action
رجوع به دادگاه
questor
افسررئیس دادگاه
queens bench division
دادگاه ملکه
military court
دادگاه نظامی
courts of appeal
دادگاه استان
bar
وکالت دادگاه
writs
قرار دادگاه
citing
به دادگاه خواندن
cites
به دادگاه خواندن
cite
به دادگاه خواندن
courts of inquiry
دادگاه تفتیش
evoking
به دادگاه بالاتربردن
evokes
به دادگاه بالاتربردن
evoke
به دادگاه بالاتربردن
decree
قرار دادگاه
decreed
قرار دادگاه
decreeing
قرار دادگاه
decrees
قرار دادگاه
juvenile courts
دادگاه اطفال
writs
حکم دادگاه
writ
قرار دادگاه
tribunals
دادگاه محکمه
forum
دادگاه محکمه
forums
دادگاه محکمه
bars
وکالت دادگاه
rota
دادگاه کاتولیکی
tribunal
دادگاه محکمه
rotas
دادگاه کاتولیکی
court of inquiry
دادگاه تفتیش
police force
دادگاه پلیس
police forces
دادگاه پلیس
Chief Justice
رئیس دادگاه
Chief Justices
رئیس دادگاه
cited
به دادگاه خواندن
writ
حکم دادگاه
receivership
امانت دادگاه
juvenile courts
دادگاه نوجوانان
court of appeal
دادگاه پژوهش
ushers
دربان دادگاه
usher
دربان دادگاه
courtroom
اطاق دادگاه
courtrooms
اطاق دادگاه
warnings
اخطاریه دادگاه
court of appeal
دادگاه استان
warning
اخطاریه دادگاه
court of appeal
دادگاه استیناف
ushering
دربان دادگاه
juvenile court
دادگاه نوجوانان
ushered
دربان دادگاه
juvenile court
دادگاه اطفال
enforcement
اجرا
[حکم دادگاه]
magistrates
رئیس بخش دادگاه
recorder
رئیس دادگاه محلی
magistrate
قاضی دادگاه جنحه
stand
جایگاه گواه در دادگاه
recorders
رئیس دادگاه محلی
magistrate
رئیس دادگاه بخش
magistrate
رئیس بخش دادگاه
probate court
دادگاه وصایا و ارث
enforcement by writ
اجرای حکم دادگاه
legal enforcement
اجرای حکم دادگاه
bar
جایگاه متهمین در دادگاه
bars
جایگاه متهمین در دادگاه
magistrates
رئیس دادگاه بخش
execution
اجرا
[حکم دادگاه]
to give evidence before the court
در دادگاه گواهی دادن
police magistrate
رئیس دادگاه لغزش
suing
به دادگاه شکایت کردن
magistrates
قاضی دادگاه جنحه
woolsack
کرسی یا صندلی دادگاه
to bring somebody before the court
[s]
کسی را دادگاه بردن
decree absolute
حکم نهائی دادگاه
decisions
حکم دادگاه داوری
sues
به دادگاه شکایت کردن
sued
به دادگاه شکایت کردن
sue
به دادگاه شکایت کردن
judgements
رای دادگاه قضاوت
trial court
دادگاه رسیدگی به امورموضوعی
traffic court
دادگاه عبور و مرور
rectus in curia
اعاده حق ترافع در دادگاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com