Dictiornary-Farsi | در لفاف گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
incase etc	در لفاف گذاشتن


Other Matches

folder	لفاف
filling	لفاف
incasement	لفاف
containers	لفاف
container	لفاف
padding	لفاف
envelopes	لفاف
fillings	لفاف
folders	لفاف
shim	لفاف
wrapping	لفاف
parcelling	لفاف
envelope	لفاف
envelopment	لفاف
wrappings	لفاف
coverings	رویه لفاف
pack cloth	لفاف بارپیچی
sheeting	پوششی لفاف
wrapper	لفاف چادرشب
pads	لفاف کردن
pad	لفاف کردن
cover	رویه لفاف
wrappers	لفاف چادرشب
covers	رویه لفاف
packing sheet	لفاف بار پیچی
overpacking	لفاف پیچی مجدد
wrappers	لفاف بسته بندی جلد کتاب
canvas	پارچه کتانی جهت لفاف فرش
wrapper	لفاف بسته بندی جلد کتاب
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
tare and tret	وزن بسته یا لفاف یا جعبه محموله و مقدار کمبود وزنی که در نتیجه حمل و نقل درمحموله ایجاد میشود وقابل قبول است
overpacking	دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
episperm	پوشش تخم لفاف تخم
inculcates	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
places	گذاشتن
loads	گذاشتن
place	گذاشتن
load	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
let	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
misplace	جا گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
lays	گذاشتن
placements	گذاشتن
lay	گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
placement	گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
leave	گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
to trample on	گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
puts	گذاشتن
put	گذاشتن
letting	گذاشتن
take in	تو گذاشتن
run home	جا گذاشتن
placing	گذاشتن
putting	گذاشتن
lets	گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
leaving	گذاشتن
to put in pledge	گرو گذاشتن
suspends	مسکوت گذاشتن
install	کار گذاشتن
to put by	کنار گذاشتن
juxtapose	پیش هم گذاشتن
to sell by a	بمزایده گذاشتن
to set a trap	تله گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
parcels	دربسته گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
to sow mines	مین گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
juxtapose	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed	پیش هم گذاشتن
juxtaposed	پهلوی هم گذاشتن
cloisters	درصومعه گذاشتن
cloister	درصومعه گذاشتن
to put up forsale	بمزایده گذاشتن
to put up to a	بمزایده گذاشتن
installs	کار گذاشتن
parcel	دربسته گذاشتن
plight	گرو گذاشتن
juxtaposing	پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing	پیش هم گذاشتن
juxtaposes	پهلوی هم گذاشتن
to set by	کنار گذاشتن
installing	کار گذاشتن
juxtaposes	پیش هم گذاشتن
to set one's seal to	صحه گذاشتن
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
underpricing	کم قیمت گذاشتن
vowelize	واکه گذاشتن
pigged	بچه گذاشتن
walk out on	قال گذاشتن
welch	کلاه گذاشتن
line out	با خط علامت گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
mark	علامت گذاشتن
handle	دسته گذاشتن
handles	دسته گذاشتن
oviposit	تخم گذاشتن
marks	علامت گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
shutters	پرده گذاشتن
shutter	پرده گذاشتن
put aside	کنار گذاشتن
tip	نوک گذاشتن
earmarks	کنار گذاشتن
earmark	کنار گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
tipping	نوک گذاشتن
overtop	عقب گذاشتن
pignus	گرو گذاشتن
depositing	به امانت گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
trig	علامت گذاشتن
underact	از کار کم گذاشتن
salve	ضماد گذاشتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
set down	بزمین گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
embed	کار گذاشتن
regulater	قاعده گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
badgers	:سربسر گذاشتن
badgering	:سربسر گذاشتن
to hang up	معوق گذاشتن
to hand down	بارث گذاشتن
to grow in years	پابسن گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
exposing	بی پناه گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
to beat back	عقب گذاشتن
expose	بی پناه گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
Welsh	کلاه گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
to call for tenders	بمناقصه گذاشتن
to put to contract	بمناقصه گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
over run	زیر پا گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
badgered	:سربسر گذاشتن
badger	:سربسر گذاشتن
to leave off	کنار گذاشتن
respects	احترام گذاشتن به
cramps	درقید گذاشتن
put on rudder	سکان گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
to make a for	دردسترس گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
embarks	درکشتی گذاشتن
embarking	درکشتی گذاشتن
embarked	درکشتی گذاشتن
embark	درکشتی گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
to put a way	کنار گذاشتن
put out to interest	به بهره گذاشتن
to leave a margin	حاشیه گذاشتن
put up to auction	به مزایده گذاشتن
putting a condition	شرط گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
to keep in d.	امانت گذاشتن
to lay anegg	تخم گذاشتن
invests	سرمایه گذاشتن
investing	سرمایه گذاشتن
invested	سرمایه گذاشتن
invest	سرمایه گذاشتن
to lay aside	کنار گذاشتن