Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (15 milliseconds)
English
Persian
susceptibility
در معرض خطر بودن
Search result with all words
subject
تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected
تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting
تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects
تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
vulnerability
در معرض تلفات بودن
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness
خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
Other Matches
expose to rays
در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
exposed to
در معرض
susceptible
در معرض
displayed
در معرض نمایش
weathers
در معرض هواگذاشتن
exposure
در معرض نهادن
weathered
در معرض هواگذاشتن
on risk
در معرض خطر
displaying
در معرض نمایش
liable to danger
در معرض خطر
on sight
در معرض دید
displays
در معرض نمایش
display
در معرض نمایش
exposures
در معرض نهادن
on view
در معرض نمایش
exposed
در معرض نهادن
stigmatist
در معرض تهمت
open to attack
در معرض حمله
stigmatic
در معرض تهمت
subjected to danger
در معرض خطر
weather
در معرض هواگذاشتن
touch and go
در معرض خطر
to put to the issue
در معرض داوری گذاشتن
lee shore
ساحل در معرض باد
insectile
در معرض هجوم حشرات
vulnerable
درمعرض اسیب در معرض
insolate
در معرض افتاب گذاشتن
subjected
در معرض قرار دادن
underexpose
کمتر از حد لزوم در معرض
subject
در معرض قرار دادن
subjecting
در معرض قرار دادن
critically endangered species
گونه در معرض خطر
endangering
در معرض خطر گذاشتن
endangered
در معرض خطر گذاشتن
endanger
در معرض خطر گذاشتن
endangers
در معرض خطر گذاشتن
disposal
در معرض دید قرارگرفتن
put up for sale
به معرض فروش گذاشتن
subjects
در معرض قرار دادن
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
to be vulnerable
[exposed]
to criticism
خود را در معرض انتقاد گذاشتن
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
exposed
در معرض دید جناح باز
criminate
در معرض اتهام قرار دادن
actuble
قابل به معرض نمایش گذاردن
on sale
در معرض فروش گذاشته شده
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
he is liable to become sick
در معرض ناخوش شدن است
to weather something
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوا گذاشتن
thermal exposure
در معرض حرارت قرار گرفتن
radio detection
در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
to weather something in winter
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوای زمستانی گذاشتن
unwarned exposed
یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
ret
در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed
به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
exposing
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposure
در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
exposures
در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
expose
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
overexpose
بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
restricted propellant
سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
flag
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flags
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
burned
کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho
در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
agree
متفق بودن همرای بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owe
مدیون بودن مرهون بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
having
مالک بودن ناگزیر بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
dry rot
پوسیدگی
[خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
judders
لق بودن
existed
بودن
concentricity
بودن
exists
بودن
to think ill of any one
بودن
to be
بودن
exist
بودن
dubiosity
در شک بودن
sufficing
بس بودن
wobbles
لق بودن
wobbled
لق بودن
to be in two minds
دو دل بودن
wobble
لق بودن
justness
حق بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
to chop and change
دو دل بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
incompactness
ول بودن
intends
بر ان بودن
intending
بر ان بودن
intend
بر ان بودن
put one's cards on the table
<idiom>
رک بودن
wobbling
لق بودن
stinks
بد بودن
ween
بودن
to kick the beam
کم بودن
suffices
بس بودن
judder
لق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com