English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
ambush در کمین نشستن
ambushed در کمین نشستن
ambushes در کمین نشستن
ambushing در کمین نشستن
insidiate در کمین نشستن
Search result with all words
still hunting شکار باروش در کمین نشستن
Other Matches
lurked جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurks جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
perdu or due درحال کمین کمین کنان
to sit out نشستن بیشتر نشستن از
ambushes کمین
on the lurk در کمین
await در کمین
awaited در کمین
awaiting در کمین
ambuscade کمین
awaits در کمین
raids کمین
raiding کمین
raided کمین
ambush کمین
forestalls کمین
forestalled کمین
forestall کمین
ambushed کمین
minimally کمین
raid کمین
ambushing کمین
minimal کمین
perdu درحال کمین
lurks کمین کردن
perdue درحال کمین
lurking کمین کردن
ambushed کمین کردن
lurked کمین کردن
lurk کمین کردن
waylaid کمین کردن
night interception کمین شبانه
minterm کمین لفظ
ambushing کمین کردن
ambushes کمین کردن
ambuscade کمین گاه
insidiate کمین کردن
ambush کمین کردن
scuppers کمین کردن
scuppering کمین کردن
scuppered کمین کردن
scupper کمین کردن
stalks کمین کردن
stalking کمین کردن
stalked کمین کردن
stalk کمین کردن
lurking place کمین گاه
lurkingly کمین کنان
minimal function تابع کمین
snipers کمین کردن
to lie in a کمین کردن
sniper کمین کردن
to lie in w کمین کردن
waylay کمین کردن
waylaying کمین کردن
waylays کمین کردن
raiding party قسمت مامور کمین
strike force نیروی کمین یا ضربت
sneak raid کمین سریع تک برق اسا
ambuscade دام محل اجرای کمین
ambuscade یکدسته نظامی کمین کرده
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
forward seat حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
awaits نشستن
sit نشستن
awaiting نشستن
to lose ground پس نشستن
recoils پس نشستن
recoiling پس نشستن
recoiled پس نشستن
recoil پس نشستن
await نشستن
seizes نشستن
seized نشستن
to take a chair نشستن
seize نشستن
awaited نشستن
sits نشستن
perched نشستن
perching نشستن
perches نشستن
running aground به گل نشستن
perch نشستن
to give ground پس نشستن
to a the throne برتخت نشستن
sit up <idiom> بیدار نشستن
sitting duck <idiom> بی خیال نشستن
hunker down روی پا نشستن
give way عقب نشستن
to take ground بگل نشستن
to hunker down چمباتمه نشستن
sit up راست نشستن
to knock back عقب نشستن
to take the wheel پشت رل نشستن
to sit up راست نشستن
to lie in a درکمین نشستن
to run aground بگل نشستن
ground position در خاک نشستن
dwit koobi نشستن به عقب
bow out عقب نشستن
to fill the chair برکرسی نشستن
to fall back عقب نشستن
outsit بیشتر نشستن از
to f. the throne برتخت نشستن
straddles گشاد نشستن
straddled گشاد نشستن
straddle گشاد نشستن
to come to the throne بر تخت نشستن
to take ground بخاک نشستن
take sanctuary بست نشستن
suppurate چرک نشستن
stranding به گل نشستن کشتی
to lie in w درکمین نشستن
land به زمین نشستن
sag فرو نشستن
sprawl پهن نشستن
sags فرو نشستن
rankled چرک نشستن
rankles چرک نشستن
rankling چرک نشستن
strands به گل نشستن کشتی
strand به گل نشستن کشتی
landings نشستن هواپیما
abate فرو نشستن
landing نشستن هواپیما
swamp به گل نشستن قایق
land بزمین نشستن
land به گل نشستن کشتی
rankle چرک نشستن
ground بزمین نشستن
swamps به گل نشستن قایق
setback عقب نشستن
setbacks عقب نشستن
throne برتخت نشستن
thrones برتخت نشستن
subsided فرو نشستن
bench بر کرسی نشستن
subside فرو نشستن
benches بر کرسی نشستن
subsides فرو نشستن
swamped به گل نشستن قایق
subsiding فرو نشستن
sprawling پهن نشستن
sagged فرو نشستن
sprawls پهن نشستن
swamping به گل نشستن قایق
slump test ازمایش فرو نشستن
waylays درکمین کسی نشستن
sit out تا پایان چیزی نشستن
waylaying درکمین کسی نشستن
waylay درکمین کسی نشستن
waylaid درکمین کسی نشستن
To come to grief. To be runied. بخاک سیاه نشستن
primer setback عقب نشستن چاشنی
sprawling بی پروا درازکشیدن یا نشستن
beach بگل نشستن کشتی
sprawl بی پروا درازکشیدن یا نشستن
beached بگل نشستن کشتی
beaches بگل نشستن کشتی
landings بزمین نشستن هواپیما
to sit on the bench روی نیمکت نشستن
landing بزمین نشستن هواپیما
stranding به گل نشستن تصادفی کشتی
sit idly by <idiom> عین ماست نشستن
sprawls بی پروا درازکشیدن یا نشستن
scrawled خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawling خط خطی کردن گشاد نشستن
to sit under a pre cher پای وعظ واعظی نشستن
scrawl خط خطی کردن گشاد نشستن
hatch نصفه در روی تخم نشستن
hatched نصفه در روی تخم نشستن
hatches نصفه در روی تخم نشستن
To incite someone. زیر پای کسی نشستن
scrawls خط خطی کردن گشاد نشستن
clog به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogged به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
clogs به گل نشستن گیر کردن چسبیدن
sprawl گشاد نشستن هرزه روییدن
sprawling گشاد نشستن هرزه روییدن
sprawls گشاد نشستن هرزه روییدن
round out دورزدن هواپیما برای نشستن
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
mump خاموش وعبوس نشستن ترشرو بودن
grabble پهن نشستن جمع اوری کردن
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
swatted ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
to have the pout در گوشه ای نشستن و قهر کردن [اصطلاح مجازی]
swatting ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
to be in the pouts در گوشه ای نشستن و قهر کردن [اصطلاح مجازی]
swat ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
pewage پولی که بابت نشستن درجاهای خانوادگی یانیمکتهای چندنفری درکلیسامیدهند
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
deflation port سوپاپ بزرگ در بالای بالن برای خروج هوا هنگام نشستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com