English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
posse comitatus دسته افراد پلیس
Search result with all words
posse دسته افراد پلیس جماعت
posses دسته افراد پلیس جماعت
Other Matches
frankpledge مسئولیت دسته جمعی افراد مالیات پرداز یک ناحیه
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
characterization مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
nosegay دسته گل یایک دسته علف
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
police پلیس
gendarme پلیس
police dog سگ پلیس
guard dog سگ پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
polices پلیس
cops پلیس
german shepherd سگ پلیس
policed پلیس
cop پلیس
gendarmes پلیس
bobbies پلیس
bobby پلیس
constables پلیس
constable پلیس
patrol wagon اتومبیل پلیس
police officers مامور پلیس
vice squads جوخه پلیس
vice squad جوخه پلیس
policemen مامور پلیس
paddywagon اتومبیل پلیس
shore patrol پلیس ساحلی
border guard پلیس مرزبانی
policeman مامور پلیس
border police پلیس مرزبانی
battle lights چراغ پلیس
police officers افسر پلیس
police officer مامور پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
Interpol پلیس بینالمللی
police reporter مخبر پلیس
police officer افسر پلیس
frontier police پلیس مرزبانی
police power دادگاه پلیس
road guard پلیس راه
police power نیروی پلیس
police office پاسگاه پلیس
police calls استمداد پلیس
local building inspector پلیس ساختمان
police force دادگاه پلیس
police force نیروی پلیس
police stations مرکز پلیس
police station ایستگاه پلیس
police station مرکز پلیس
flatfoot پلیس گشتی
police stations ایستگاه پلیس
patrolman پلیس گشتی
police forces نیروی پلیس
police forces دادگاه پلیس
patrolmen پلیس گشتی
runners افسر پلیس
runner افسر پلیس
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
turn over to the police تحویل پلیس دادن
raid ورود ناگهانی پلیس
under police surveillance تحت نظر پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
raiding ورود ناگهانی پلیس
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
raids ورود ناگهانی پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
peelers اسباب پوست کن پلیس
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
shore patrol پلیس نیروی دریایی
mountie پلیس سوار کانادا
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
round-up حمله ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
police raid ورود ناگهانی پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
give in charge تحویل پلیس دادن
enlistedman افراد
trooping افراد
troop افراد
men افراد
trooped افراد
enlisted personnel افراد
personnel افراد
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
concierges پلیس محافظ درب ورودی
concierge پلیس محافظ درب ورودی
windrow دسته دسته کردن
in detail مفصلا دسته دسته
group دسته دسته کردن
sort دسته دسته کردن
sorted دسته دسته کردن
regiments دسته دسته کردن
regiment دسته دسته کردن
troop دسته دسته شدن
trooped دسته دسته شدن
trooping دسته دسته شدن
groups دسته دسته کردن
sorts دسته دسته کردن
sects دسته دسته مذهبی
sect دسته دسته مذهبی
assort دسته دسته شدن
classify دسته دسته کردن
assort دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
shoals of people دسته دسته مردم
streams of people دسته دسته مردم
they came in bands دسته دسته امدند
scores of people دسته دسته مردم
top-level افراد عالیرتبه
head counts جمع افراد
equal status persons افراد همپایه
personnel status وضع افراد
enlistee افراد داوطلب
head count جمع افراد
enlisted personnel طبقه افراد
liberty men افراد مرخصی
withindoors افراد داخل
platoon جوخهء افراد
roll call نامیدن افراد
cognoscenti افراد مطلعدربارهموضوعیخاص
packed out پر و مملو از افراد
platoons جوخهء افراد
filler personnel افراد جایگزینی
category طبقه افراد
service club باشگاه افراد
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
commando افراد نیروی مخصوص
avast افراد به جای خود
transfer station محل اعزام افراد
transfer station محل انتقال افراد
bachelor quarters منازل افراد مجرد
morale روحیه افراد مردم
aptitude area حیطه قابلیت افراد
billet slip کارت محلهای افراد
army deposit fund پس انداز انفرادی افراد
rouse out بیدار کردن افراد
special olympics المپیک افراد استثنایی
billet slip لوحه اسکان افراد
target audience افراد مورد نظر
the common wealth of learning افراد اهل علم
characterization نوشتن بیوگرافی افراد
commandos افراد نیروی مخصوص
cimmerian افراد کشور فلمات
personal error خطاهای انفرادی افراد
part owners افراد شریک المال
noncombatant افراد غیر نظامی
family size تعداد افراد خانواده
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
dependents افراد تحت تکفل
coachload افراد سوار بر درشکه
top-level توسط افراد عالیرتبه
troops افراد قسمتها سربازان
close station افراد بدو مرخص
favouritism افراد مورد توجه
receptee افراد مورد پذیرش
condemn محکوم کردن افراد
condemning محکوم کردن افراد
personnel monitoring بازرسی بدنی از افراد
condemns محکوم کردن افراد
swallow one's pride <idiom> متواضع کردن افراد
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
to call 911 [American English] تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com