Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
telescopic
دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
Other Matches
orthopedics
شکسته بندی
bone setting
شکسته بندی
orthopaedics
شکسته بندی
taxis
شکسته بندی
agmatology
علم شکسته بندی
splint
چوب شکسته بندی
splint
وسایل شکسته بندی
plaster of Paris
گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
insulation testing apparatus
دستگاه ازمایش عایق بندی دستگاه اندزه گیری عایق بندی
defense classification
طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
sighting device
دوربین دستگاه نشانه روی
tricking
درجه بندی عدسی دوربین
tricked
درجه بندی عدسی دوربین
trick
درجه بندی عدسی دوربین
phrasal
مربوط به کلمه بندی
classificatory
مربوط به طبقه بندی
skeletal
مربوط به استخوان بندی
factional
مربوط به دسته بندی یا توط ئه
one-armed bandit
<idiom>
دستگاه شرط بندی
granulator
دستگاه دانه بندی
eutherian
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
insulation indicator
دستگاه ازمایش عایق بندی
automatic forming machine
دستگاه قالب بندی خودکار
insulation tester
دستگاه ازمایش عایق بندی
evaluation rating
درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
insulation detector
دستگاه ازمایش عایق بندی اشکارساز ایزولاسیون
hazarded
خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
biosystematic
مربوط به رده بندی موجودات از روی ساختمان یاختههای انان
hazarding
خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
hazard
خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
hazards
خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
carpet classification
طبقه بندی
[درجه بندی]
فرش
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
shakier
شکسته
broken-hearted
<adj.>
دل شکسته
broken
شکسته
fragmentary
شکسته
zigzagged
شکسته
running hand
خط شکسته
zigzags
شکسته
zigzagging
شکسته
zigzag
شکسته
disrupted
شکسته
heart broken
دل شکسته
fragmental
شکسته
fracted
شکسته
wrecked
شکسته
cursive
خط شکسته
downhearted
دل شکسته
shakiest
شکسته
shaky
شکسته
heartsick
دل شکسته
heartbroken
دل شکسته
in pieces
شکسته
shards
کوزه شکسته
shard
کوزه شکسته
red short
شکسته سرخ
split-screen
صفحه شکسته
raddled
شکسته شده
crushed stone
سنگ شکسته
split screen
صفحه شکسته
giant circle
افتاب شکسته
haken kreuz
صلیب شکسته
deject
دل شکسته کردن
fracture
سطح شکسته
shatter
قطعات شکسته
fracturing
سطح شکسته
to run upon the rocks
شکسته شدن
wrecked
کشتی شکسته
doddered
شکسته سست
wrech
کشتی شکسته
fractures
سطح شکسته
shatters
قطعات شکسته
modesty
شکسته نفسی
fractured
سطح شکسته
sherd
کوزه شکسته
puncturing
شکسته شدن
punctures
شکسته شدن
pointed bracket
پرانتز شکسته
distorts
شکسته شدن
broken
شکسته شده
broken stone
سنگ شکسته
a broken arm
بازوی شکسته
flinders
قطعات شکسته
castway
کشتی شکسته
cauliflower ear
گوش شکسته
ballast
مصالح شکسته
angle bracket
پرانتز شکسته
broken
<adj.>
شکسته
[دستگاهی]
german giant swing
افتاب شکسته
distort
شکسته شدن
osteopathist
شکسته بند
chevron
پرانتز شکسته
puncture
شکسته شدن
fyloft
صلیب شکسته
framentary
شکسته ناقص
punctured
شکسته شدن
hot short
شکسته گرم
bonesetter
شکسته بند
bone setter
شکسته بند
cold short
شکسته سرد
fragmentarily
بطور شکسته یا ناقص
jargon
سخن دست و پا شکسته
shipwreck
کشتی شکسته شدن
zircon
سخن دست و پا شکسته
shipwrecked
کشتی شکسته شدن
shipwrecks
کشتی شکسته شدن
humblest
شکسته نفسی کردن
humble
شکسته نفسی کردن
refracts
شکسته شدن نور
stone ballast
مصالح شکسته سنگی
refracting
شکسته شدن نور
refracted
شکسته شدن نور
refract
شکسته شدن نور
pulled
شکسته شده افتاده
infirmly
بطور علیل یا شکسته
ballast
شن ریزی مصالح شکسته
bowed down by grief
شکسته شده ازغم
brick ballast
مصالح شکسته اجری
broken english
انگلیسی دست و پا شکسته
chippings
سنگ شکسته ریز
cast away
کشتی شکسته مطرود
potsherd
تکه سفال شکسته
to humble oneself
شکسته نفسی کردن
broken hardening
سخت گردانی شکسته
brokenly
بطور شکسته یا بریده
Alcaraz
یکی از مراکز بافت فرش در اسپانیا مربوط به قرن ۱۵ تا ۱۷ میلادی با طرح های شبکه ای و بندی
packaging
ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
The socket is broken.
پریز برق شکسته است.
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
In my broken English .
با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrech
شکسته یا خراب شدن کشتی
whitewater
قسمت اشفته موج شکسته
swastika
صلیب شکسته المان نازی
classifications
طبقه بندی رده بندی
lineament
طرح بندی صورت بندی
lineaments
طرح بندی صورت بندی
classification
طبقه بندی رده بندی
wording
جمله بندی کلمه بندی
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
regrade
تجدید طبقه بندی اطلاعات درجه بندی مجدد اطلاعات ازنظر اهمیت
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
plaster casts
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
A creaking gate hang long.
<proverb>
یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
ten yard
خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
slides
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slide
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
to weigh down
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
pidgins
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wrecks
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
Why don't you work? Did you break your fingers?
چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
synchroscope
دوربین کنترل اتش خودکارپدافند هوایی دوربین دستگاه توزیع اتش خودکار
streamliner
قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
pidgin english
انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
splint
نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
pectinated line
[خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
collimating sight
دوربین نشانه روی لوله توپ به هدف دوربین منطبق کننده لوله و هدف
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
security classification
طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
line astern
صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
drivers
یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
driver
یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
bolsters
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolstered
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolster
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
black designation
علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
preset vector
دستگاه نشانه روی بمب خودکار دستگاه نشانه روی پیش تنظیم بمب
sight
دوربین نشانه روی
sights
دوربین نشانه روی
transparent
نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
transparently
نرم افزاری که به کاربر امکان دسترسی به محل حافظه در سیستم حافظه در سیستم صفحه بندی شده میدهد به صورتی که گویی صفحه بندی نشده است
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
drill extractor
التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbered
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibber
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com