English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English Persian
gang up on someone <idiom> دست به دست هم به کسی صدمه دادن
Search result with all words
indemnify صدمه زدن به غرامت دادن
Other Matches
injury صدمه
hurting صدمه
maims صدمه
maiming صدمه
harming صدمه
harms صدمه
hurt صدمه
maimed صدمه
maim صدمه
scot-free بی صدمه
scathe صدمه
injuriousness صدمه
blows صدمه
blow صدمه
displeasure صدمه
hardship صدمه
hardships صدمه
casualties صدمه
casualty صدمه
harm صدمه
harmed صدمه
scot free بی صدمه
hurts صدمه
shock صدمه
harmfulness صدمه
concussion صدمه
torts صدمه
shocked صدمه
tort صدمه
indemnity صدمه
shocks صدمه
indemnities صدمه
hurtless بی صدمه
maul صدمه زدن
concussion تصادم صدمه
harm صدمه زدن
disservice صدمه بدخدمتی
safer صدمه نخورده
unscathed صدمه ندیده
harmed صدمه زدن
offends صدمه زدن
offended صدمه زدن
mauled صدمه زدن
mauling صدمه زدن
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
mauls صدمه زدن
hurtfulness مضرت صدمه
concuss صدمه زدن
offend صدمه زدن
damage صدمه دیدن
bodily harm صدمه جسمانی
scathe صدمه زدن
hurts صدمه اذیت
hurt صدمه اذیت
safest صدمه نخورده
shocked صدمه ضربت
safes صدمه نخورده
safe صدمه نخورده
shocks صدمه ضربت
occupational hazards صدمه شغلی
endamage صدمه زدن
intact صدمه ندیده
occupational hazard صدمه شغلی
harms صدمه زدن
hurting صدمه اذیت
damnify صدمه زدن
shock صدمه ضربت
harming صدمه زدن
harmlessly بدون صدمه
marred صدمه زدن اسیب
injured parties طرف صدمه دیده
injured party طرف صدمه دیده
mar صدمه زدن اسیب
damage صدمه دیدن ازون
marring صدمه زدن اسیب
conserve از صدمه محفوظ داشتن
conserved از صدمه محفوظ داشتن
conserves از صدمه محفوظ داشتن
conserving از صدمه محفوظ داشتن
malignant زیان اور صدمه رسان
miscarry صدمه دیدن اشتباه کردن
injures اذیت کردن صدمه زدن
let (someone) have it <idiom> شخصی را به سختی صدمه زدن
miscarries صدمه دیدن اشتباه کردن
damage صدمه [شوخی] [اصطلاح روزمره]
injuring اذیت کردن صدمه زدن
injure اذیت کردن صدمه زدن
miscarrying صدمه دیدن اشتباه کردن
damaged in transit صدمه دیده هنگام ترانزیت
nips صدمه زدن دردناک بودن
nipped صدمه زدن دردناک بودن
nip صدمه زدن دردناک بودن
constructive total loss صدمه کلی خسارت بنیانی
hurts اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurt اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurting اذیت کردن صدمه زدن اسیب
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
concussion صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reconstituting برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitute برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstituted برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
reconstitutes برگرداندن فایل به وضعیت قبلی , ذخیره سازی فایل پس از خرابی یا صدمه
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
concussive ضربت زننده صدمه زننده
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
house منزل دادن پناه دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com