English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
English Persian
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
strictly دقیقا"
graciously دقیقا"
minutely دقیقا"
to a t دقیقا
on the nose <idiom> دقیقا
rigidly دقیقا"
nighly دقیقا
spot-on دقیقا صحیح
as ... as <adv.> دقیقا مانند ...
to a T <idiom> کاملا،دقیقا
quite so دقیقا اینطور
dead even دقیقا برابر
In the minutest detail . موبه مو ( دقیقا" )
identical دقیقا مشابه
Just what I needed. دقیقا همینو میخواستم.
Just what I needed. دقیقا چیزی که میخواستم.
this very question دقیقا همین پرسش
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
What does it exactly mean? منظور از این دقیقا چه است؟
This is just what I want . This is the very thing I want . این دقیقا" همان چیزی است که می خواهم
Greek Revival [سبک احیای معماری یونانی که دقیقا کپی از نقش و نگارهای باستانی بود.]
valued policy بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
behind time بی موقع
at the precise moment در سر موقع
premature بی موقع
occasion موقع
occasioning موقع
occasions موقع
at an unearthy hour بی موقع
occasioned موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
unseasonable بی موقع بی جا
nails به موقع
nailed به موقع
seasonably به موقع
term موقع
termed موقع
nail به موقع
periods موقع
siting موقع
terming موقع
inapposite بی موقع
inopportunely بی موقع
period موقع
unseasonably بی موقع بی جا
by this تا این موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
at a later period در موقع دیگر
criticalness اهمیت موقع
on one occasion دریک موقع
meal time موقع خوراک
in due course در موقع خود
noontime موقع فهر
payment in due cource پرداخت به موقع
post entry ثبت پس از موقع
seed time موقع تخمکاری
the proper time to do a thing موقع مناسب
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
e. to the occasion درخور موقع
till his return تا موقع برگشتن او
to be proper for به موقع بودن
fieldcorn موقع جولان
room محل موقع
place مکان موقع
nail به موقع پرداختن
juncture موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
places مکان موقع
placing مکان موقع
nicked موقع بحرانی
inopportune بی موقع نامناسب
nick موقع بحرانی
tactfully موقع شناس
tactless موقع نشناس
tactful موقع شناس
tactlessly موقع نشناس
discreet <adj.> موقع شناس
positioning موقع یابی
nails به موقع پرداختن
time فرصت موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
situations محل موقع
belatedly دیرتر از موقع
belated دیرتر از موقع
timed فرصت موقع
rooms محل موقع
nailed به موقع پرداختن
discretional <adj.> موقع شناس
times فرصت موقع
situation محل موقع
discrete <adj.> موقع شناس
playtime موقع شروع نمایش
seedtime موقع تخم کاری
show up سر موقع حاضر شدن
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
the hour has struck موقع بحران رسید
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
put in force به موقع اجرا گذاشتن
d. situation موقع یا موقعیت باریک
early resupply تجدید اماد به موقع
exigence ضرورت موقع تنگ
premature قبل از موقع نابهنگام
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtimes موقع صرف غذا
here در این موقع اکنون
opportuneness موقعیت موقع بودن
pro hac vice برای این موقع
mealtime موقع صرف غذا
backfired منفجر شدن قبل از موقع
cut short پیش از موقع قطع کردن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com