Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English
Persian
curdle
دلمه شدن منجمد کردن
curdled
دلمه شدن منجمد کردن
curdles
دلمه شدن منجمد کردن
curdling
دلمه شدن منجمد کردن
Other Matches
jell
منجمد کردن
ice
منجمد کردن
congealing
منجمد شدن یا کردن
congealed
منجمد شدن یا کردن
congeal
منجمد شدن یا کردن
congeals
منجمد شدن یا کردن
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
coagulated
دلمه کردن
coagulate
دلمه کردن
coagulates
دلمه کردن
curdled
دلمه کردن
curdles
دلمه کردن
coagulating
دلمه کردن
curdling
دلمه کردن
curdle
دلمه کردن
gelatinate
دلمه کردن یا شدن
glacial
منجمد
frigid
منجمد
jellied
منجمد
rimy
منجمد
froze
منجمد شد
gelatinize
تبدیل به دلمه یا ژلاتین کردن ژلاتین زدن به
freeze
منجمد شدن
frost
شبنم منجمد
frosts
شبنم منجمد
solids
منجمد سخت
solid
منجمد سخت
glaciate
منجمد شدن
frozen
منجمد یا یخ زده
congelation
چیز منجمد
freezes
منجمد شدن
congealed
بستن منجمد شدن
congealing
بستن منجمد شدن
congeals
بستن منجمد شدن
congeal
بستن منجمد شدن
regelate
دوباره بهم منجمد شدن
mallemuck
مرغ طوفان اقیانوس منجمد شمالی
permafrost
لایه منجمد دائمی اعماق زمین
intrapermafrost water
ابهای زیرزمینی واقع در لایه منجمد زمین
encrustations
دلمه
encrustation
دلمه
curdy
دلمه
jellies
دلمه
gelatin
دلمه
congelation
دلمه
gelatine
دلمه
coagulum
دلمه
jelly
دلمه
clods
دلمه
floccule
دلمه
clod
دلمه
grumous
دلمه
coagulation
دلمه شدگی
clotty
دلمه شده
coagulable
دلمه شونده
gelatiniform
دلمه مانند
gelatination
دلمه سازی
farci
دلمه کرده
posset
دلمه شدن
timbale
خوراک دلمه
gelable
دلمه شونده
farcie
دلمه کرده
pepper
فلفل دلمه ای
coagulation
دلمه شدن
crud
شیر دلمه
quail
دلمه شدن
pectin
دلمه گیاهی
quails
دلمه شدن
shotten
دلمه شده
gelatinoid
دلمه وار
cruor
دلمه خون
jell
دلمه شدن
chondroma
دلمه غضروفی
gelatinous
دلمه مانند
clotted
دلمه شده
clabber
دلمه شدن
jellied
دلمه وار
grume
دلمه خون
clotty
دلمه شونده
encrustation
دلمه شدگی
encrustations
دلمه شدگی
curd
دلمه شدن
suprapermafrost
ابهای زیرزمینی که بالای منطقه لایه منجمد زمین قرارمی گیرند
jells
ژلاتین دلمه شدن
gelling
ژلاتین دلمه شدن
grenadine
مرغ دلمه کرده
gels
ژلاتین دلمه شدن
jelled
ژلاتین دلمه شدن
scab
دلمه بستن زخم
jelling
ژلاتین دلمه شدن
scabs
دلمه بستن زخم
gelled
ژلاتین دلمه شدن
gelatinoid
دلمه مانند ژلاتینی
gelatinoid
دلمه جسم ژلاتینی
agglutination
دلمه شدن خون
gel
ژلاتین دلمه شدن
scabious
جرب دار دلمه بسته
cottage cheese
نوعی پنیر دلمه شده
coagulase
مواد دلمه یالخته کننده
coagulability
دلمه شدنی انعقاد پذیری
cow heel
پاچه گاو پخته و دلمه شده
thermocoagulation
دلمه شدن نسوج در اثر حرارت
frozen wages
مزدهای غیرقابل تغییر مزدهای منجمد
talik
زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
permafrost
لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
clots
دلمه شدن لخته شدن
clot
دلمه شدن لخته شدن
vegetable jelly
دلمه گیاهی ژلاتین گیاهی
clotting
دلمه شدن لخته شدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com