English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
Other Matches
There's no reason for concern. دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
There is nothing to worry about. دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
There is no such number. همچنین شماره تلفنی وجود ندارد.
Such a thing does not exist at all . چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
residents ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
resident ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
There is no pleasure without pain . <proverb> هیچ کامیابى و لذتى بدون درد ورنج وجود ندارد .
natural rate hypothesis هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
divided landing gear ارابه فرود ثابت که هیچ محور افقی بین چرخهای ان وجود ندارد
resident داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
residents داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
it is a soft snap کاری ندارد
you are welcome کاری نکردم اهمیت ندارد
he does nothing but talk کاری جزحرف زدن ندارد
bohemian که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemians که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
There is nothing to it . هیچ کاری ندارد ( بسیار آسان است )
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
freethinker کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد
freethinkers کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
authority توانایی انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
capability قادر به انجام کاری بودن
undertakes توافق برای انجام کاری
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
undertake توافق برای انجام کاری
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
bar توقف کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
help روش آسانتر برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com