Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
bring something on
<idiom>
دلیل افزایش سریع
Other Matches
aerodynamic heating
افزایش دما ناشی از جریان سریع هوا روی سطوح ایرودینامیکی به ویژه درسرعتهای زیاد
rollover
استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
sophistication
نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
increased
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increases
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
bulking
افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
accretion
افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
marine express
کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
wagners law
براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
multiplier principle
اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
dma
اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
dma
CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
sales promotion
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
speediness
سریع السیر سریع
speedy
سریع السیر سریع
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
demonstration
دلیل
rationale
دلیل
demonstrations
دلیل
testimonies
دلیل
on the ground of
به دلیل
testimony
دلیل
reasonless
بی دلیل
symptoms
دلیل
proofs
دلیل
proof
دلیل
symptom
دلیل
rebutting evidence
رد دلیل
argument
دلیل
arguments
دلیل
argumentum
دلیل
disproof
دلیل رد
evidence
دلیل
reasons
دلیل
earnest
دلیل
reasoning
دلیل
uncaused
بی دلیل
reason
دلیل
expessive
دلیل
sake
دلیل
written evidence
دلیل کتبی
clear proof
دلیل واضح
comeback
دلیل قانونی
clear evidence
دلیل واضح
conclusive evidence
دلیل قاطع
document in proof
دلیل مستند
the reason why
دلیل اینکه
ratiocinate
دلیل اوردن
for reasons
به چندین دلیل
symptoms
اثر دلیل
indirect objects
دلیل اوردن
documentary evidence
دلیل کتبی
comebacks
دلیل قانونی
symptom
اثر دلیل
evidence of conformity
دلیل مطابقت
demonstrating
دلیل اوردن
demonstrates
دلیل اوردن
demonstrated
دلیل اوردن
demonstrate
دلیل اوردن
floorer
دلیل قاطع
sole argument
دلیل منحصربفرد
sole argument
تنها دلیل
afortiori
با دلیل قویتر
agument
دلیل حجت
sole argument
یگانه دلیل
because of
بدین دلیل
hereat
باین دلیل
A telling reason .
دلیل گویا
in no case
به هیچ دلیل
sign of weakness
دلیل ضعف
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
anabsurd arument
دلیل نامعقول
rationalization
دلیل تراشی
objecting
دلیل اوردن
as a result of this
<adv.>
به این دلیل
for that reason
<adv.>
به این دلیل
in this vein
<adv.>
به این دلیل
justifications
دلیل اوری
objects
دلیل اوردن
in this wise
<adv.>
به این دلیل
in this manner
<adv.>
به این دلیل
in consequence
<adv.>
به این دلیل
by implication
<adv.>
به این دلیل
as a result
<adv.>
به این دلیل
thus
[therefore]
<adv.>
به این دلیل
therefore
<adv.>
به این دلیل
whereby
<adv.>
به این دلیل
in this way
<adv.>
به این دلیل
justification
دلیل اوری
muniment of title
دلیل مالکیت
objected
دلیل اوردن
unreasonable
بی دلیل زورگو
object
دلیل اوردن
on no account
به هیچ دلیل
muniment of title
دلیل سمت
direct objects
دلیل اوردن
hence
<adv.>
به این دلیل
consequently
<adv.>
به این دلیل
presentation of evidance
ابراز دلیل
preservation of evidence
تامین دلیل
for this reason
<adv.>
به این دلیل
in this sense
<adv.>
به این دلیل
mainspring
دلیل اصلی
in so far
<adv.>
به این دلیل
proof of debt
دلیل طلب
insofar
<adv.>
به این دلیل
proof of laziness
دلیل تنبلی
in this respect
<adv.>
به این دلیل
by impl
<adv.>
به این دلیل
justifiable reason
دلیل موجه
rebutting evidence
دلیل معارض
as a consequence
<adv.>
به این دلیل
onus probandi
بار دلیل
oral evidence
دلیل شفاهی
philosophizing
فیلسوفانه دلیل اوردن
get to the bottom of
<idiom>
دلیل اصلی را فهمیدن
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
reason
دلیل وبرهان اوردن
philosophizes
فیلسوفانه دلیل اوردن
whencesoever
از هرجا بهر دلیل
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
that does not f.
این دلیل نمیشود
without rime or reason
بی مناسبت بی جهت بی دلیل
reason
با دلیل ثابت کردن
to stand one's ground
بر سر دلیل خود ایستادن
bate
دلیل وبرهان اوردن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
philosophized
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising
فیلسوفانه دلیل اوردن
on the impluse of the moment
بیخود بدون دلیل
reasons
دلیل وبرهان اوردن
This is mainly because ...
دلیل اصلی آن اینست که ...
there is no reason
هیچ دلیل ندارد
secondhand evidence
دلیل دست دوم
lead proof
ارائه دلیل کردن
inconsequently
بطور بی ربط یا بی دلیل
reasons
با دلیل ثابت کردن
for no p reason
بدون دلیل ویژه
vicious circle
<idiom>
دلیل وتاثیری بانتیجه بد
approving truth
دلیل قانع کننده
philosophised
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises
فیلسوفانه دلیل اوردن
alleging
دلیل اوردن ارائه دادن
alleges
دلیل اوردن ارائه دادن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
mania
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
proof is the result of evidenc
دلیل نتیجه مدرک است
allege
دلیل اوردن ارائه دادن
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
the reason is manifold
دلیل ان چند چیز بود
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
simperer
خنده کننده بدون دلیل
account
دلیل موجه اقامه کردن
manias
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
dogmatism
افهار عقیده بدون دلیل
for no p reason
بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
talking points
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking point
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
objected
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
objecting
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacies
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
indirect objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
demonstratively
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
attachment
وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
principal challenger
رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
non sequitur nonsensical
نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
increments
افزایش
increscent
افزایش
rise
افزایش
increase
افزایش
scale up
افزایش
accessing
افزایش
intensification
افزایش
accesses
افزایش
accessed
افزایش
access
افزایش
increment
افزایش
expansion
افزایش
gain
افزایش
gained
افزایش
gains
افزایش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com