Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (40 milliseconds)
English
Persian
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
Search result with all words
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
Other Matches
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
depriving
محروم کردن معزول کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
curtailed
محروم کردن قطع کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
exclude
محروم کردن
devest
محروم کردن
excludes
محروم کردن
cut off
محروم کردن
to cut off
محروم کردن
deprive
محروم کردن
dis-
محروم کردن
depriving
محروم کردن
deprives
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
strip
محروم کردن از
abdicates
محروم کردن
abdicating
محروم کردن
bereave
محروم کردن
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
disinherits
از ارث محروم کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
unvoice
محروم از صدا کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
shuttlecocks
سردواندن
shuttlecock
سردواندن
put off
سردواندن
tantalized
امیدوار
tantalizes
امیدوار
hopeful
امیدوار
hopefuls
امیدوار
tantalised
امیدوار
light-hearted
امیدوار
light-heartedly
امیدوار
light hearted
امیدوار
tantalize
امیدوار
sanguineous
امیدوار
tantalises
امیدوار
anticipant
امیدوار
light heart
دل امیدوار
sanguinary
امیدوار
heartsome
امیدوار باروح
expectative
امیدوار کننده
expectant heir
وارث امیدوار
to drink to a person
نخست خودنوشیدن وسپس دیگریرابنوشیدن واداشتن
silver lining
چیز امیدوار کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
relays
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relay
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relayed
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
parkerizing
عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
sorts
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sort
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted
برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
residents
برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
resident
برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
sans
محروم از
disadvantaged
محروم
bereaved
محروم
deprived
محروم
cold turkey
محروم
blighted
محروم
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
have not nations
ملل محروم
excludable
محروم کردنی
disinherited
محروم ازارث
choiceless
محروم از حق انتخاب
underclass
طبقه محروم
exclusion
محروم سازی
subclass
طبقه محروم
underclass
طبقهی محروم
deprivable
محروم کردنی
to be defected
محروم شدن
disadvantaged children
کودکان محروم
lower class
طبقه محروم
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
inalienable
محروم نشدنی لایتجزا
dispossessor
ازتصرف محروم کننده
unhouseled
محروم از عشاء ربانی
disseisin
محروم شدگی ازتصرف
estopel
امرخاصی محروم شود
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
dehumanize
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizing
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes
از خصائص انسانی محروم شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com